کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جا و جو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آرام جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آرامجای› [قدیمی] 'ārāmjā جای آرمیدن؛ جای آسایش: ◻︎ پرستش کنم پیش یزدان به پای / نبیند مرا کس به آرام جای (فردوسی۲: ۱۵۷۵).
-
فراخ جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فراخجای› [قدیمی] farāxjā جای گشاده؛ محل وسیع.
-
شرم جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹شرمجای› (زیستشناسی) [قدیمی] šarmjā = شرمگاه
-
جستوجو در متن
-
پخل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] paxal کاه جو یا گندم که هنوز کوبیده و خرد نشده باشد؛ ساقههای خشکشدۀ جو یا گندم؛ کاه درشت.
-
جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جوّ] jav[v] ۱. هوایی که گرداگرد زمین را فراگرفته است؛ اتمسفر.۲. [مجاز] اوضاع و احوال حاکم بر یک محیط؛ حالوهوا.
-
سوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] suk خار خوشۀ گندم؛ سیخهای نازک و دراز که در خوشه جو یا گندم میروید؛ داسه: ◻︎ اندام دشمنان تو از تیر ناوکی / مانند سوک خوشهٴ جو باد آژده (شاکر: شاعران بیدیوان: ۴۹).
-
کام جو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) kāmju آنکه در طلب آرزوی خود برآید؛ جویندۀ کام و مراد.
-
علیق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] 'aliq خوراک ستور؛ آنچه چهارپایان میخورند از کاه، جو، بیده، و علف.
-
ورهمین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] varhamin نانی که از مخلوط آرد جو و گندم میپختند.
-
پرخاش جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پرخاشجوی› [قدیمی] parxāšju جنگجو؛ ستیزهجو؛ جنگاور: ◻︎ به کشتیّ و نخچیر و آماج و گوی / دلاور شود مرد پرخاشجوی (سعدی۱: ۷۵).
-
نان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nān] nān ۱. خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد.۲. [مجاز] وسیلۀ گذران زندگی.〈 نان دوآتشه: نان برشته.〈 نان کشکین: [قدیمی] نانی که از آرد جو، باقلا، و نخود میپختند: ◻︎ ز پیشی و بیشی ندارند هوش / خورش، نان کشکین و...
-
جوزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jo[w]zan ۱. آفتی که به گندم و جو میزند و آنها را خشک و ضایع میکند؛ زردی.۲. چوب ضخیمی که برای کوبیدن دانههای غلات به کار میرفت.۳. (اسم، صفت) هریک از جادوگران، مرتاضان، و ساحران هندی که دانههای جو و گندم را با زعفران زرد میکردند و ...
-
کاه دریغ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] kāhde(a)riq اسب لاغر و مردنی یا تنبل که کاه و جو دادن به او حیف باشد.
-
حق جو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹حقجوی› haqju جویندۀ حقیقت و راستی؛ آنکه جویای حق و حقیقت است.