کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جای گیر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāygir ۱. پُرحجم؛ جاگیر.۲. [قدیمی] کسی یا چیزی که در جایی قرار گرفته و جای خود را محکم کرده باشد: ◻︎ بیانی چنان روشن و دلپذیر / که در دل نه، در سنگ شد جایگیر (نظامی۶: ۱۰۵۹).۳. [قدیمی، مجاز] پذیرفته؛ مورد قبول.۴. [قدیمی، مجاز] مؤثر.۵. [قدیمی] ج...
-
واژههای مشابه
-
آباد جای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābādjāy جای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
-
پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] panāhjāy = پناهگاه
-
جای باش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جایباشش› jāybāš ۱. جای اقامت؛ محل اقامت.۲. خانه؛ سرا؛ منزل.
-
جستوجو در متن
-
گه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gahgir = گاهگیر
-
گیر
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ گرفتن) gir ۱. = گرفتن۲. گیرنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آبگیر، آفتابگیر، گریبانگیر.〈 گیرودار: [مجاز]۱. آشوب؛ هنگامه.۲. مشغله؛ گرفتاری.
-
دندان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) dandāngir ۱. [مجاز] چیزی که در دسترس و درخور استفاده باشد.۲. [قدیمی] حیوانی که گاز بگیرد.۳. [قدیمی] آنچه دندان به آن گیر کند و قابل جویدن باشد.
-
غلط گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] qalatgir ۱. آنکه غلطهای یک متن چاپی را اصلاح میکند؛ نمونهخوان.۲.آنچه با آن غلطهای یک متن را اصلاح میکنند: لاک غلط گیر.
-
پای گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹پاگیر› pāygir ۱. پابند.۲. [مجاز] مقید.۳. چیزی که پا به آن گیر کند.۴. [مجاز] آنچه انسان به آن گرفتار و پایبند شود.
-
ایاره گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹ایارگیر› [قدیمی] 'ayāregir حسابدار؛ محاسب.
-
کشتی گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) (ورزش) koštigir کسی که کشتی میگیرد.
-
کمان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] kamāngir = کماندار
-
لکه گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) lakkegir آنکه لکۀ چیزی را پاک کند.