کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جای بر کسی تنگ بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آباد جای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'ābādjāy جای آباد؛ آبادبوم؛ هر جای آباد که در آن آب و گیاه و مردم باشند: ◻︎ چنین داد پاسخ که آبادجای / نیابی مگر باشدت رهنمای (فردوسی: ۶/۱۶۷).
-
پناه جای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] panāhjāy = پناهگاه
-
جای باش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جایباشش› jāybāš ۱. جای اقامت؛ محل اقامت.۲. خانه؛ سرا؛ منزل.
-
جستوجو در متن
-
مضایقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی:مضایَقَة] ‹مضایقت› mozāyeqe بر کسی تنگ گرفتن و سختگیری کردن.
-
ضغط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] zaqt ۱. فشردن؛ فشار دادن؛ در هم فشردن.۲. کوفتن.۳. تنگ کردن.۴. تنگ گرفتن بر کسی.
-
مزاحمت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مزاحَمة] mozāhemat ۱. تنگ گرفتن بر کسی؛ اذیت کردن.۲. [قدیمی] انبوهی کردن.
-
کسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ ناکسی] ka(e)si کس بودن؛ انسان بودن؛ باشخصیت بودن.
-
نفس تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) nafastang کسی که دچار نفستنگی باشد.
-
تنگ نفس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (پزشکی) tangnafas کسی که مبتلا به تنگی نفس است.
-
تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: tang] tang ۱. [مقابلِ گشاد] کوچکتر از اندازۀ مورد نظر: کفش تنگ.۲. [مقابلِ پهن] باریک؛ کمپهنا.۳. [مقابلِ فراخ] ویژگی جایی که کسی یا چیزی بهسختی در آن قرار گیرد و فشار بر او وارد شود: اتاق تنگ.۴. زمان کم.۵. [مجاز] دشوار.۶. (قید) بافشار...
-
معاصرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: معاصَرة] [قدیمی] mo'āserat با کسی همعصر بودن؛ همزمان بودن.
-
تنگ حوصله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tangho[w]sele کسی که صبر و بردباری ندارد؛ کمحوصله؛ ناشکیبا.
-
سواره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) savāre ۱. کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد؛ سوار.۲. (قید) در حال سوار بودن؛ به حالت سواری.
-
بی کسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) bikasi ۱. بییارویاور بودن؛ تنهایی.۲. بینوایی.