کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جأر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) jār خرزهره.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [هندی] jār چراغ بلور چندشاخه که از سقف آویزان میکنند؛ چلچراغ؛ لالۀ چندشمعی.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [منسوخ] jār مطلبی که در کوچه و بازار با آواز بلند به مردم اطلاع میدادند.〈 جار زدن (کشیدن): (مصدر لازم، مصدر متعدی)١. مطلبی را با آواز بلند اطلاع دادن.۲. [مجاز] فاش کردن.〈 جاروجنجال:۱. دادوفریاد؛ شوروغوغا.۲. آشوب؛ ازدحام.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اجوار و جیران] [قدیمی] jār همسایه.
-
جار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] jār ۱. کِشنده؛ جذبکننده.۲. (ادبی) در نحو عربی، حرفی که به آخر کلمه کسره میدهد.
-
جستوجو در متن
-
غشغرغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹قشقرق› qešqereq دادوفریاد؛ جاروجنجال.
-
شلوغی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [ترکی. فارسی] šoluqi ۱. جاروجنجال؛ هیاهو.۲. ازدحام.
-
خرزهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) xarzahre درختچهای زینتی، بوتهمانند، و سمّی، با شاخههای باریک، گلهای سرخ، سفید، یا صورتی، و برگهای دراز؛ زقوم؛ جار.
-
هو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه، مجاز] ho[w] صدا؛ آواز؛ فریاد؛ بانگ.〈 هو کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه]۱. سر و صدا راه انداختن.۲. کسی را با جاروجنجال بدنام و بیآبرو کردن.
-
هوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] havār ۱. آنچه از سقف یا دیوار خانه فروریزد؛ آوار.۲. صدای فروریختن سقف یا بنا.۳. دادوفریاد؛ جاروجنجال.〈 هوار کشیدن: (مصدر لازم) [عامیانه] داد کشیدن؛ جاروجنجال کردن.〈 هوار زدن: (مصدر لازم) = 〈 هوار کشیدن