کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان و دل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آزرده جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āzordejān ۱. رنجیده.۲. دلتنگ.
-
خشک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xoškjān ۱. بیذوق؛ بیفضلوهنر.۲. فاقد عشق.
-
پاک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] pākjān دارای جان پاک؛ دارای روان پاک؛ پاکنهاد؛ پاکباطن.
-
سوخته جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] suxtejān عاشق دلسوخته.
-
جان آزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jān[']āzār ظالم؛ ستمکار؛ جفاپیشه.
-
جان آسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] jān[']āsā دلپذیر.
-
جان آفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jān[']āfarin ۱. آفرینندۀ جان؛ روانآفرین.۲. [مجاز] خداوند: ◻︎ به نام خداوند جانآفرین / حکیم سخندرزبانآفرین (سعدی۱: ۳۳ حاشیه).
-
جان آهنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jān[']āhanj آنچه جان آدمی را بگیرد؛ برآورندۀ جان؛ بیرونآورندۀ جان.
-
جان افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانافزای› [قدیمی، مجاز] jān[']afzā = جانفزا
-
جان افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jān[']afšān =جانفشان
-
جان افشانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] jān[']afšāni =جانفشانی: ◻︎ سعدیا هرکه ندارد سر جانافشانی / مردِ آن نیست که در حلقهٴ عشاق آید (سعدی۲: ۴۴۷).
-
جان اوبار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] jān[']o[w]bār نابودکنندۀ جان؛ جانستان.
-
جان اوسپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jān[']uspār =جانوسپار
-
جان برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jānbord جان بردن؛ جان بهدر بردن؛ جان در بردن؛ رهایی از مرگ: ◻︎ به جانبردِ خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتهٴ خود نیاورد یاد (نظامی۵: ۸۴۲).
-
جان پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jānparvar =جانبخش: ◻︎ بیا ساقی آن می که جانپرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶)، ◻︎ شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جانپروری (نظامی۵: ۸۶۶).