کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جان بر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جان برد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) jānbord جان بردن؛ جان بهدر بردن؛ جان در بردن؛ رهایی از مرگ: ◻︎ به جانبردِ خود هر کسی گشته شاد / کس از کشتهٴ خود نیاورد یاد (نظامی۵: ۸۴۲).
-
جان بوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹جانبوزه› jānbuz ۱. جانپناه؛ پناهگاه.۲. غار یا حفرهای در کوه و بیابان که از سرما به آن پناه ببرند.
-
جان پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] jānparvar =جانبخش: ◻︎ بیا ساقی آن می که جانپرور است / به من ده که چون جان مرا درخور است(نظامی۵: ۹۴۶)، ◻︎ شکر ریخت مطرب به رامشگری / کمر بست ساقی به جانپروری (نظامی۵: ۸۶۶).
-
جان پناه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jānpanāh ۱. سنگر؛ پناهگاه.۲. جایی که کسی در پناه آن قرار گیرد و جان خود را از چنگ دشمن حفظ کند.
-
جان خانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [؟] jānxāni نوعی جوال بزرگ و خشن.
-
جان خراش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānxarāš آنچه روح را بیازارد.
-
جان دارو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] jāndāru ۱. دارویی که حفظ جان کند و زندگی دوباره ببخشد؛ نوشدارو؛ تریاق؛ پادزهر؛ داروی ضدزهر: ◻︎ جان نالان را به داروخانهٴ گردون مبَر / کز کَفَش جانداروی بیسم نخواهی یافتن (خاقانی: ۳۶۱).۲. ازبینبَرندۀ ناراحتی: ◻︎ ای سخنت مُهر زبانهای...
-
جان دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] jāndāne =ملاج
-
جان درازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jānderāzi زندگی دراز داشتن؛ درازی عمر؛ طول عمر: ◻︎ از پی جاندرازی شه شرق / کردم آفاق را به شادی غرق (نظامی۴: ۷۲۶).
-
جان سپار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: gyānapaspār] [قدیمی] jānsepār کسی که در راه کس دیگر از جان خود بگذرد؛ جانسپارنده؛ جانباز؛ فدایی.
-
جان سپاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jānsepāri جانبازی؛ فداکاری.
-
جان سپوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānse(o)puz آنکه یا آنچه اندکی جان و رمق بدهد: ◻︎ خورش دادشان اندکی جانسپوز / بدان تا گذارند روزی بهروز (فردوسی۱: ۱۹۳).
-
جان ستان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jānsetān ۱. هلاککننده؛ کُشنده: ◻︎ اوست در بزمورزم یافته نام / جانده و جانستان به تیغ و به جام (نظامی۴: ۵۴۸).۲. (اسم) [مجاز] فرشتهای که جان آدمیزادگان را میگیرد؛ عزرائیل: ◻︎ اندر عجبم ز جانستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداش...
-
جان ستانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] jānsetāni عمل آنکه جان کسی را میگیرد؛ جان ستاندن؛ کُشتن.
-
جان سخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹سختجان› jānsaxt ۱. کسی که به سختی جان بدهد.۲. [مجاز] کسی که در سختیها و مشقتها پایداری و استقامت داشته باشد.۳. [مجاز] خسیس؛ لئیم.