کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جانافزا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جان افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جانافزای› [قدیمی، مجاز] jān[']afzā = جانفزا
-
افزا
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ افزودن) ‹افزای› 'afzā ۱. = افزودن۲. افزاینده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): بهجتافزا، روحافزا، غمافزا.
-
جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: gyān] jān ۱. نیرویی که تن به آن زنده است؛ روح حیوانی.۲. روان: ◻︎ جان که آن جوهر است و در تن ماست / کس نداند که جای او به کجاست (نظامی۴: ۵۳۸)، ◻︎ جان و روان یکیست به نزدیک فیلسوف / ورچه ز راه نام دو آید روان و جان (ابوشکور: شاعران بیدی...
-
جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جانّ] [قدیمی] jān جن.
-
بهجت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹بهجتفزا› be(a)hjat[']afzā افزایندۀ بهجت؛ افزایندۀ سُرور و شادمانی.
-
فرح افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] farah[']afzā آنچه فرح و شادی را افزون کند.
-
فرحت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] farhat[']afzā = فرحانگیز
-
غیرت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] qeyrat[']afzā افزایندۀ رشک و حسد: ◻︎ اصفهان شد غیرتافزای بهشت جاودان / زین بنای تازۀ سلطان سلیمان زمان (صائب: ۱۳۹۳).
-
زحمت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] zahmat[']afzā زحمتافزاینده؛ ایجادکنندۀ رنج و زحمت.
-
راحت افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] ‹راحتفزا› [قدیمی] rāhat[']afzā افزایندۀ آسودگی؛ افزونکنندۀ آسایش.
-
روح افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹روحافزای، روحفزا› ruh[']afzā آنچه سبب نشاط میشود و زندگانی را طولانی میکند؛ افزایندۀ روح؛ روحپرور؛ جانبخش؛ شادیبخش.
-
طرب افزا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] ‹طربافزای، طربفزای› tarab[']afzā آنچه شادی و طرب را بیفزاید؛ افزایندۀ طرب.
-
آزرده جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āzordejān ۱. رنجیده.۲. دلتنگ.
-
گران جان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] gerānjān ۱. سختجان.۲. بسیار پیر و سالخورده.۳. شخص بینوا و بیمار و ازجانسیرشده.۴. خسیس.۵. لجوج.۶. کسی که همنشینی و سخن گفتنش بر دیگران ناگوار باشد: ◻︎ حریف گرانجان ناسازگار / چو خواهد شدن دست پیشش مدار (سعدی: ۹۹ حاشیه).
-
خشک جان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] xoškjān ۱. بیذوق؛ بیفضلوهنر.۲. فاقد عشق.