کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
کاپ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: cup] kāp جامی از طلا یا نقره که در مسابقههای ورزشی به برنده یا برندگان داده میشود.
-
اروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] 'arus = متاع: ◻︎ یک روز چارپای ببردستم از گله / روز دگر اروس و قماش از نهاندره (پوربهای جامی: لغتنامه: اروس).
-
جگرگون
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jegargun به رنگ جگر؛ سرخ پُررنگ: ◻︎ بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار / دارم از اشک جگرگون دجلهٴ خون در کنار (جامی: ۲۵۷).
-
فرزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرزی› (ورزش) [قدیمی] farzin در شطرنج، مهرۀ وزیر: ◻︎ شاه مخوانش که کجرویست چو فرزین / هرکه در این عرصه نیست مات محمد (جامی: ۶۹۹).
-
تاک نشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tāknešān آنکه درخت انگور میکارد: ◻︎ بودم آن روز در این میکده از دردکشان / که نه از تاک نشان بود و نه از تاکنشان (جامی: ۴۰۱).
-
آبلوج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبلوچ، ابلوج، آبلوک› [قدیمی] 'ābluj ۱. شکر؛ قند سفید: ◻︎ تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی: لغتنامه: آبلوج).۲. نبات.
-
چرازن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] čerāzan حیوان علفخوار در حال چریدن؛ چرنده؛ چراکننده: ◻︎ به هر وادی چو رفتندی چرازن / تو گویی موج میزد سیل روغن (جامی: ۱۰۹).
-
کام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kām ۱. (زیستشناسی) دهان: ◻︎ زبان در «کام» کام از نام او یافت / نم از سرچشمهٴ انعام او یافت (جامی۵: ۱۹).۲. (زیستشناسی) سقف دهان؛ سق.۳. [عامیانه، مجاز] پُک.
-
پخته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) poxte ۱. غذای طبخشده و قابل خوردن۲. [مقابلِ خام] میوۀ رسیده.۳. [مجاز] شخص باتجربه، کاردان، عاقل، و دانا: ◻︎ بسیار سفر باید تا پخته شود خامی / صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی (سعدی۲: ۵۸۷).
-
پلاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پالاس› pa(e)lās ۱. فرشی که از پشم به رنگهای مختلف میبافند و پرز ندارد؛ گلیم.۲. جامۀ پشمی خشن و ستبر که قلندران و درویشان بر تن میکنند: ◻︎ برکنی از شاهد مجلس لباس / اطلس و پوشش پلاساندرپلاس (جامی: مجمعالفرس: پلاس).
-
جرعه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جرعَة] jor'e ۱. مقداری از آب یا مایع دیگر که در یک دفعه آشامیدن به گلو وارد میشود؛ قُلُپ.۲. [قدیمی، مجاز] شراب: ◻︎ برخیز ساقیا به کرم جرعهای بریز / بر عاشقان غمزده زآن جام غمزدا (جامی: ۳).
-
بت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bot ۱. مجسمهای از جنس سنگ، چوب، فلز یا چیز دیگر به شکل انسان یا حیوان که بعضی اقوام پرستش میکنند؛ صنم؛ بَغ؛ فَغ.۲. [مجاز] مطلوب؛ مقصود.۳. [مجاز] معشوق: ◻︎ هر کجا جلوه کند آن بت چالاک آنجا / خواهم از شوق کنم جامهٴ جان چاک آنجا (جامی: ۴۰).
-
کماج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) komāj ۱. نوعی نان ضخیم و پوک که با آرد گندم و آرد نخود تهیه میشود؛ کماچ.۲. تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار میدهند؛ بادریسه؛ کلیچۀ خیمه: ◻︎ کماج خیمه را ماند که نتوان / ز وی کندن به دندان نیمذره (جامی: ۶۹۱).
-
خارخار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) xārxār ۱. حالت خارش بدن.۲. [مجاز] دلواپسی و اضطرابی که از تعلق خاطر، تمایل، و هوس به چیزی در انسان پیدا میشود؛ دغدغه: ◻︎ از خارخار عشق تو در سینه دارم خارها / هر دم شکفته بر رخم زآن خارها گلزارها (جامی: ۸).
-
تک بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] takband کمربندی که از پشم یا ابریشم ببافند و در یک سر آن تکمه یا مهره و در سر دیگرش حلقه بدوزند و هنگامی که بخواهند به کمر ببندند مهره را در حلقه بیندازند: ◻︎ سنگ تکبند قلندر کشتی تجرید را / از پی تسکین به بحر بینوایی لنگر است (جامی: م...