کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاسوس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاسوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: جواسیس] jāsus ۱. کسی که اخبار و اسرار کسی یا ادارهای یا مملکتی را بهدست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد.۲. جستجوکنندۀ خبر.۳. [قدیمی] خبرکش؛ خبرچین.
-
جستوجو در متن
-
خبرکش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] xabarkeš جاسوس.
-
جواسیس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ جاسوس] [قدیمی] javāsis =جاسوس
-
ایشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ایش، آیشه، آیشنه، ابیشه، اپیشه› [قدیمی] 'iše جاسوس؛ خبرکش.
-
آیشنه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹آیشتنه، آیشه، ایشه، ابیشه، اپیشه، انیشه› 'āyešne جاسوس؛ خبرکش.
-
زبان گیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] zabāngir کسی که اطلاعاتی را به دست آورده و خبر میدهد؛ جاسوس.
-
جساسه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) [عربی: جسّاسَة] [قدیمی] jassāse جانوری که جاسوس دجال است.
-
متجسس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] motajasses ۱. جستجوکننده؛ تجسسکننده.۲. جاسوس.
-
خبرچین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [مجاز] xabarčin ۱. کسی که گفتار، کردار، یا اسرار کسی را برای دیگران نقل میکند؛ سخنچین.۲. جاسوس.
-
مژده خواه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] moždexāh ۱. کسی که به دلیل آوردن مژده خواهان مژدگانی است.۲. [مجاز] جاسوس.
-
منهی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] monhi رسانندۀ خبر یا پیغام؛ خبردهنده؛ آگاهکننده؛ خبرگزار؛ جاسوس.
-
رافع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] rāfe' ۱. بردارنده؛ بلندکننده؛ بالابرنده.۲. تقدیمکنندۀ شکایت یا عریضه برای دادخواهی؛ شاکی.۳. جاسوس.۴. از نامهای خداوند.
-
راید
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: رائد، جمع: رُوّاد] [قدیمی] rāyed ۱. جاسوس.۲. فرستادهشده از طرف کسی.۳. آنکه قبل از کاروان یا گروهی برای یافتن جا میرود تا کاروان در آنجا منزل کند.
-
هرکاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] harkāre ۱. کسی که هرکاری را بلد باشد و به همۀ کارها دست بزند؛ همهکاره.۲. (اسم) دیگ سنگی که در آن آش یا آبگوشت طبخ میکنند.۳. (اسم) پیک؛ قاصد.۴. (اسم) جاسوس.