کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹یاری، ییری› jāri نسبت میان زنان دو یا چند برادر با یکدیگر؛ زنِ برادرشوهر.
-
جاری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] jāri ۱. روان؛ رونده؛ درجریان: آب جاری.٢. [مجاز] رایج.٣. کنونی؛ فعلی: ماه جاری.
-
واژههای مشابه
-
جاری مجرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جاریمجریٰ] jārimajrā قائممقام؛ جانشین.
-
جستوجو در متن
-
امسال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) 'emsāl ۱. سالی که در آن هستیم؛ سال جاری.۲. (قید) در سالی که در آن هستیم؛ در سال جاری.
-
معین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ma'in ۱. جاری؛ روان.۲. آب چشمه که بر روی زمین جاری شود.
-
شاریده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شریده› [قدیمی] šāride ریخته؛ جاریشده.
-
رودلاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rudlāx جایی که در آن چند نهر یا رود جاری باشد؛ رودبار.
-
ریزنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) rizande کسی که چیزی را بر زمین یا از ظرفی به ظرف دیگر جاری میکند.
-
هرنج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹هرهنج› [قدیمی] haranj دهانۀ قنات که آب از آنجا بیرون میآید و روی زمین جاری میشود.
-
تفجیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafjir جاری ساختن آب؛ روان کردن آب.
-
عرق کرده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] 'araqkarde خویکرده؛ آنکه عرق از پوست بدنش جاری شده.
-
امسالی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به امسال) ‹امسالین› [عامیانه] 'emsāli ۱. مربوط به امسال.۲. (قید) در سال جاری.
-
متمشی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motamašši ۱. راهرونده.۲. [مجاز] انجامشده؛ جاری.