کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جادو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
جادو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: yātūk] jādu ۱. افسون؛ سِحر؛ شعبده.۲. (اسم، صفت) [قدیمی] ساحر؛ افسونگر؛ جادوگر: ◻︎ چه جادو چه دیو و چه شیر و چه پیل / چه کوه و چه هامون چه دریای نیل (فردوسی۴: ۲۹۸۸)، ◻︎ نگه کن که با هر کس این پیر جادو / دگرگونه گفتار و کردار دارد (...
-
جستوجو در متن
-
جادوزن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jāduzan ۱. آنکه سِحر و جادو به کار ببرد.۲. آنکه سِحر و جادو را از کار بیندازد و باطل کند.
-
جادوآفرین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jādu'āfarin آفرینندۀ جادو؛ آفرینندۀ سِحر و ساحری.
-
جادوفش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹جادووش› jādufaš ۱. مانند جادو؛ جادونما.۲. سِحرآمیز.
-
فساییدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹افساییدن› [قدیمی] fasāyidan ۱. افسون کردن؛ جادو کردن.۲. رام کردن.
-
جادوکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jādukoš ۱. کُشندۀ جادو.۲. کسی که جادوگر را بکشد.
-
جادوگر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) jādugar کسی که سِحر و جادو کند؛ افسونگر؛ ساحر؛ جادوپیشه؛ جادوکار.
-
فرهست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: frēhest] [قدیمی] farhast سِحر؛ جادو: ◻︎ نیست را هست کند تُنبُل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی: شاعران بیدیوان: ۲۷۱).
-
افسون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pswn] ‹فسون› 'afsun ۱. حیله؛ تزویر؛ مکر؛ نیرنگ؛ دمدمه.۲. کلماتی که جادوگران و عزائمخوانان هنگام جادو کردن به زبان میآورند.۳. سحر؛ جادو.〈 افسون کردن: (مصدر متعدی)۱. حیله کردن؛ نیرنگ به کار بردن.۲. سحر کردن.
-
کرده کار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kardekār کارکرده؛ کارآزموده؛ مجرب؛ کاردان: ◻︎ جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر / عفریت کردهکار و تو ز او کردهکارتر (دقیقی: ۹۹).
-
خرافات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ خُرافَة] xorāfāt مجموع اعتقادات یا اعمال ناشی از نادانی، ترس از ناشناختهها، اعتقاد به جادو و بخت، درک نادرست برخی علتومعلولها، و مانند آن.
-
تنبل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] to(a)mbol ۱. مکر؛ حیله؛ فریب؛ نیرنگ.۲. جادو؛ افسون: ◻︎ نیست را هست کند تنبل اوی / هست را نیست کند فرهستش (ابونصر مرغزی: شاعران بیدیوان: ۲۷۱).
-
جادوپرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، اسم) [قدیمی، مجاز] jāduparast =جادوگر: ◻︎ ز جادو سخن هَرچ گویند هست / نداند جز از مرد جادوپرست (فردوسی: ۷/۲۲۸).
-
جادوی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) jādovi ۱. سِحر.۲. ساحری؛ جادوگری.〈 جادوی کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] سِحر کردن؛ جادو کردن.