کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
جابة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
جابه جا
فرهنگ فارسی عمید
(قید) jābejā ۱. محلبهمحل؛ مکانبهمکان؛ نقطهبهنقطه: ◻︎ آن حکیم خارچین استاد بود / دست میزد جابهجا میآزمود (مولوی: ۴۱).۲. درحال؛ فوراً؛ فیالفور: جابهجا افتاد و مرد.〈 جابهجا شدن: (مصدر لازم)۱. از جایی به جای دیگر رفتن.۲. از جای خود تکان ...
-
جابه جاشده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) jābejāšode ۱. چیزی که از جا دررفته.۲. چیزی یا کسی که از جای خود تکان خورده.
-
جستوجو در متن
-
استبدال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'estebdāl تبدیل شدن چیزی به چیز دیگر؛ جابهجایی؛ تغییر.
-
منتقل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] montaqel انتقالیابنده؛ جابهجاشده.
-
منقول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] manqul ۱. نقلشده.۲. جابهجاشدنی.۳. روایتشده.
-
ناقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی، جمع: نَقَلَة] nāqel ۱. نقلکننده؛ روایتکننده.۲. جابهجاکننده.
-
شیلنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: shelling] šilang لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آبپاشی یا جابهجا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر.
-
نخیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] naxiz ۱. کمینگاه؛ نخیزگاه.۲. تخمدان.۳. جایی که در آن نهال کاشته باشند که بعد جابهجا کنند.
-
بورت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: burette] (شیمی) buret لولۀ شیشهای کوچک و مدرّج، با شیری در قسمت پایین برای جابهجا کردن محلول به اندازۀ معین.
-
پساچین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] pasāčin بقیۀ میوه که در آخر فصل و پس از چیدن میوه جابهجا در شاخههای درخت مانده باشد و بعد آنها را بچینند.
-
پس وپیش
فرهنگ فارسی عمید
(قید) pasopiš عقبوجلو.〈 پسوپیش کردن: (مصدر متعدی)۱. اشیایی را که در جایی گذاشتهشده جابهجا کردن و جای آنها را عوض کردن.۲. مردمی را که در جایی جمع شدهاند به عقبوجلو راندن.
-
بیلچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مصغرِ بیل] bilče بیل کوچک؛ کفچۀ دستهدار که باغبانان در جابهجا کردن بوتههای کوچک گل به کار میبرند.
-
رانش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) rāneš ۱. حرکت؛ جابهجا شدن: رانش زمین.۲. (فیزیک) دفع کردن دو چیز یکدیگر را.۳. (پزشکی) اسهال.
-
نقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] naql ۱. جابهجا کردن چیزی؛ از جایی به جای دیگر بردن.۲. سخنی را که از کسی شنیده شده برای دیگری بیان کردن.۳. (اسم) سخن؛ حرف.۴. ترجمه.