کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ثَبِّتْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ثبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sabt ۱. یادداشت کردن؛ نوشتن.۲. (صفت) نوشته؛ نوشتهشده.۴. برقرار و پابرجا کردن.۳. قرار دادن.〈 ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد.〈 ثبت اسناد: ادارهای که معاملات و نقلوانتقالهای ملکی مر...
-
واژههای همآوا
-
ثبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] sabt ۱. یادداشت کردن؛ نوشتن.۲. (صفت) نوشته؛ نوشتهشده.۴. برقرار و پابرجا کردن.۳. قرار دادن.〈 ثبت احوال: سازمانی که وظیفۀ صدور شناسنامه و کارت ملی را بر عهده دارد.〈 ثبت اسناد: ادارهای که معاملات و نقلوانتقالهای ملکی مر...
-
سبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از عبری] [قدیمی] sabt شنبه؛ روز شنبه.〈 اصحاب السبت: [قدیمی] اصحاب سبت؛ یهود.
-
سبت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] sobt گیاهی شبیه خطمی؛ نوعی خطمی.
-
سبط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اسباط] [قدیمی] sebt ۱. فرزندِ فرزند؛ فرزندزاده؛ نواده؛ نوه. Δ بیشتر به فرزندان و نوادگان دختری اطلاق میشود.۲. گروهی از قوم یهود.
-
جستوجو در متن
-
ثبات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی] sabbāt ۱. ثبتکننده.۲. کارمندی که نامهها را در دفتر ثبت میکند؛ اندیکاتورنویس.
-
کاردیوگراف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cardiographe] (پزشکی) kārdiyog[e]rāf دستگاهی که حرکات قلب را ثبت میکند.
-
فیلم بردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [فرانسوی. فارسی] filmbardār کسی که کارش ثبت تصاویر با دوربین مخصوص است.
-
کاردیوگرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: cardiogramme] (پزشکی) kārdiyog[e]rām نموداری که بهوسیلۀ کاردیوگراف ثبت میشود و نشاندهندۀ کار قلب است.
-
تلفن گرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: telephone-gramme] tel[e]fongerām پیام تلفنی که در مقصد ثبت و به نشانی گیرنده ارسال کنند.
-
دفتردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [معرب. فارسی] daftardār کسی که کارش نوشتن حسابها یا ثبت نامهها در دفتر است.
-
دم نگار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) damnegār تنفسنگار؛ دستگاهی که حرکات ریهها را ثبت میکند؛ اسپیروگراف.
-
عزب دفتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. معرب] [قدیمی] 'azabdaftar در دورۀ صفویه، کسی که قوانین، اسناد، و مانند آن را در دفتر ثبت میکرده.