کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزهوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تیزهوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تیزهش› [مجاز] tizhuš باهوش؛ زرنگ؛ زیرک؛ هوشیار: ◻︎ تبسمکنان گفتش ای تیزهوش / اصم به که گفتارباطلنیوش (سعدی۱: ۱۳۰).
-
جستوجو در متن
-
تیزویر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tizvir = تیزهوش
-
ذکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: ذکیّ، جمع: ٲذکیاء] [قدیمی] zaki زیرک؛ تیزهوش؛ هوشیار.
-
ذکا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ذکاء] [قدیمی] zo(a)kā تیزهوش شدن؛ تیزخاطر شدن؛ زیرک شدن؛ تیزهوشی؛ زیرکی.
-
زیرکسار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] ziraksār زیرک؛ عاقل و دانا؛ باهوش؛ تیزهوش.
-
سبک یاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sabokyāb کسی که مطلبی را زود دریابد؛ تیزفهم؛ تیزهوش.
-
سریع الانتقال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت)[عربی] [مجاز] sari'ol'enteqāl آنکه مطلبی را زود درک کند؛ تیزهوش؛ تندفهم.
-
تیزهش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tizhoš = تیزهوش: ◻︎ هر کسی در بهانه تیزهش است / کس نگوید که دوغ من ترش است (نظامی۴: ۵۳۳).
-
سیاست مدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] siyāsatmadār ۱. کسی که در کارهای سیاسی و امور مملکتداری بصیر، دانا و کارآزموده باشد.۲. [مجاز] تیزهوش؛ باتدبیر و زیرک.
-
زودیاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zudyāb ۱. زودیابنده.۲. تیزهوش؛ هوشیار؛ باهوش؛ تیزفهم؛ تندفهم: ◻︎ همیبود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶).
-
بوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bo[w]z ۱. اسب نیله.۲. اسب تندرو.۳. (اسم) [مجاز] چابک و تیزهوش: ◻︎ شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی: لغتنامه: بوز).