کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیزفهم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
روشن قیاس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] ro[w]šanqiyās زیرک؛ تیزفهم؛ بافراست.
-
داهی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، جمع: دُهاة] dāhi زیرک؛ هوشیار؛ باهوش؛ دانا؛ تیزفهم.
-
سبک یاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sabokyāb کسی که مطلبی را زود دریابد؛ تیزفهم؛ تیزهوش.
-
نکته سنج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] noktesanj شخص باریکبین و تیزفهم و خوشذوق که در سخن اندیشه میکند.
-
فرزان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] farzān حکیم؛ دانا؛ عاقل؛ خردمند: ◻︎ هرکجا تیزفهم و فرزانیست / بندۀ کندفهم و نادانیست (سنائی۲: ۶۸۹).
-
رسا
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) re(a)sā ۱. رسنده.۲. بالغ.۳. بلند.۴. [قدیمی] بسیار؛ تیزفهم.۵. [قدیمی] لایق.
-
زودیاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) zudyāb ۱. زودیابنده.۲. تیزهوش؛ هوشیار؛ باهوش؛ تیزفهم؛ تندفهم: ◻︎ همیبود تا زرد گشت آفتاب / نشست از بر بارۀ زودیاب (فردوسی: ۶/۴۲۶).
-
نونده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نوند› [قدیمی] navande ۱. لرزنده؛ جنبنده.۲. [مجاز] تیزفهم: ◻︎ هیچ مبین سوی او به چشم حقارت / زآنکه یکی جلد گربز است و نونده (یوسف عروضی: شاعران بیدیوان: ۳۵۰ حاشیه).