کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تیره شب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تیره بخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tirebaxt سیاهبخت؛ بدبخت.
-
تیره دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tiredel ۱. سیهدل؛ گمراه.۲. بدخواه.
-
تیره رای
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tirerāy ۱. بدرای؛ بداندیش.۲. نادرست.
-
تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tirerang سیاهرنگ.
-
تیره روان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] tireravān سیهاندرون؛ تیرهدل؛ سیاهدل: ◻︎ چو پیروز شد دزد تیرهروان / چه غم دارد از گریهٴ کاروان (سعدی: ۹۳).
-
تیره روز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tireruz تیرهروزگار؛ سیهروزگار؛ سیهروز؛ بدبخت.
-
جستوجو در متن
-
شبرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šabrang سیاه؛ تیره و تاریک مانند شب؛ شبگون.
-
غاسق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] qāseq ۱. تیره و تاریک.۲. شب بسیارتاریک؛ شب تاریک.۳. (اسم) مار سیاه.۴. (اسم) قمر؛ ماه.
-
دیجور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: دَیجور، جمع: دَیاجِر و دَیاجیر] [قدیمی] deyjur, dijur ۱. بسیار تاریک: ◻︎ من دانم و دردمند بیدار / آهنگ شب دراز دیجور (سعدی۲: ۴۵۴).۲. (اسم) شب تاریک.۳. تیرهرنگ مایل به سیاهی.۴. (اسم) خاک تیره.۵. (اسم) خاکستر.
-
فرغول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرغل› [قدیمی] farqul ۱. درنگ؛ تٲخیر در کار: ◻︎ که فرغول پدید آید آن روز / که بر تخته تو را تیره شود فام (رودکی۱: ۳۲).۲. اهمال؛ غفلت: ◻︎ به هر کار بیدار و بشکول باش / به شب دشمن خواب فرغول باش (اسدی: ۳۴۴).
-
تراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹طراق، تراغ› tarāk ۱. صدای شکستن یا ترکیدن چیزی.۲. (اسم) ‹ترک› چاک؛ شکاف؛ رخنه.۳. صدای رعد: ◻︎ وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۹).
-
سرکش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) sarke(a)š ۱. [مجاز] گردنکش؛ یاغی؛ نافرمان.۲. [قدیمی، مجاز] توانا؛ قوی؛ زورمند: ◻︎ منم سرکشی گفت از ایرانسپاه / چو شب تیره شد بازماندم ز شاه (فردوسی: ۶/۴۲۶).۳. [قدیمی، مجاز] سرافراز.
-
پاس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [پهلوی: pās] [قدیمی] pās ۱. نگهبانی؛ نگهداری؛ مواظبت.۲. حرمت: ◻︎ بدان را نوازش کن ای نیکمرد / که سگ پاس دارد چو نان تو خورد (سعدی۱: ۸۸).۳. (اسم) پاره؛ جزء.۴. (اسم) قسمتی از شب یا روز: ◻︎ چو یک پاس از تیرهشب درگذشت / تو گفتی که روی هوا ت...
-
ستاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: stārak] ‹استاره، ستار› (نجوم) setāre هریک از نقطههای درخشان که شب در آسمان دیده میشود؛ اختر؛ کوکب؛ نجم.〈 ستارهٴ دریایی: (زیستشناسی) جانوری دریایی از تیرۀ خارپوستان با پنج بازو به شکل ستاره، دهانی که در بخش مرکزی جسم او قرار دارد...