کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکلف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تکلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takallof ۱. رنج و سختی بر خود نهادن؛ به خود رنج دادن.۲. تظاهر کرن به امری؛ کاری به مشقت و خلاف عادت کردن.
-
جستوجو در متن
-
متجشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] motajaššem کسی که بهتکلف کاری را میکند؛ رنجبرنده.
-
تکرم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] takarrom به تکلف کَرَم کردن؛ اظهار کَرَم کردن.
-
خودمانی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی) xodemāni ۱. [عامیانه] مانند خودی؛ بیتکلف.۲. (قید) با حالتی به دور از تکلف: خودمانی حرف میزد.
-
منسجم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] monsajem بانظم و درست؛ خالی از تعقید و تکلف.
-
متعبد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mota'abbed ۱. عبادتکننده.۲. کسی که به تکلف خود را عابد مینمایاند.
-
تمدح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamaddoh ۱. ستودن.۲. تکلف کردن در ستایش خود؛ فخر کردن.
-
تحلم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahallom ۱. حلم ورزیدن.۲. به تکلف بردباری کردن.
-
متصنع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَصنّع] mote(a)sanne' ۱. کسی که صنایع ادبی را به تکلف در آثار خود به کار میبرد.۲. مصنوعی.
-
متکلف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَکلّف] [قدیمی] mote(a)kallef ۱. شاعر یا نویسندهای که در اثر خود تکلف میکند.۲. کسی که کاری را بر عهده میگیرد و خود را در رنج و سختی میاندازد.
-
تعمل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'ammol ۱. به کار پرداختن.۲. به تکلف به کاری پرداختن و سختی کشیدن.
-
ساده نویسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) sādenevisi ساده و بیتکلف و قابل فهم چیز نوشتن؛ پرهیز از تکلفات و به کار بردن لغات مشکل.
-
تفاصح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tafāsoh ۱. بهتکلف فصاحت نشان دادن؛ تشبه به فصحا.۲. تیززبانی.۳. چربزبانی.
-
انسجام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ensejām ۱. منظم شدن و با هم جور شدن.۲. روان بودن کلام و عاری بودن آن از تعقید و تکلف و تصنع.۳. مستحکم شدن؛ استوار شدن؛ استواری.