کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تکان دادن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
جنباندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹جنبانیدن› jombāndan ۱. تکان دادن.۲. چیزی را در جای خودش حرکت دادن.
-
لرزاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹لرزانیدن› larzāndan به لرزه درآوردن؛ تکان دادن.
-
تکاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹تکانیدن› te(a)kāndan ۱. حرکت دادن چیزی در جای خود، مانندِ جنباندن درخت؛ تکان دادن؛ جنباندن.۲. به حرکت درآوردن چیزی بهطور ناگهانی.
-
اشاره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: اشارَة] ‹اشارت› 'ešāre ۱. نشان دادن چیزی یا کسی با حرکت چشم یا انگشت.۲. با تکان دادن چشم و ابرو یا دست مطلبی را به کسی فهماندن یا به کاری فرمان دادن.۳. (اسم) سخن مختصر و با ایجاز.
-
گلاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹گلانیدن› [قدیمی] galāndān ۱. افشاندن.۲. تکانیدن.۳. تکان دادن درخت که میوههای آن بریزد.
-
کره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) kare مادۀ سفید یا زردرنگی که از تکان دادن سریع شیر یا دوغ و به هم پیوستن ذرات چربی حاصل میشود.
-
نفض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] nafz ۱. تکان دادن جامه یا شاخۀ درخت.۲. نگریستن به مکان تا آنچه را که در آن است خوب بشناسد.
-
سک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) sok ۱. میلهای نوکتیز برای راندن چهارپایان؛ سیخونک.۲. (اسم مصدر) [قدیمی] تکان؛ جنبش.〈 سک زدن: (مصدر متعدی)۱. سیخ زدن.۲. تکان دادن.
-
قر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] qer جنبش و تکان عضوی از بدن از روی ناز یا در حالت رقص.〈 قر دادن: (مصدر لازم) [عامیانه] تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن.〈 قروغربیله: [عامیانه] تکان دادن کمر و سرین در حالت رقص؛ قر کمر.〈 قروغمزه: [عامیانه] ناز ...
-
بیختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: vēxtan] [قدیمی] bixtan چیزی را در غربال یا موبیز ریختن و تکان دادن که نرمۀ آن بیرون بیاید و نخالهاش باقی بماند؛ چیزی را غربال کردن؛ چیزی را از موبیز رد کردن.
-
تاژک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tāžak دنبالۀ بسیارباریکی که در برخی جانوران تکسلولی و ریزبینی مانند اسپرماتوزوئید و بعضی باکتریها وجود دارد و جانور با تکان دادن آن میتواند حرکت کند.
-
جغجغه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) jeqjeqe ۱. نوعی اسباببازی کودکان شبیه قوطی کوچک دستهدار که موقع تکان دادن صدا میکند.۲. (زیستشناسی) میوۀ گیاهی خاردار که پس از خشک شدن هرگاه آن را تکان بدهند دانههایش در میان آن صدا میکند.
-
لاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹لانیدن› [قدیمی] lāndan ۱. افشاندن.۲. جنباندن؛ تکان دادن: ◻︎ با دفتر اشعار برخواجه شدم دی / من شعر همی خواندم و او ریش همی لاند (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۳). * گلاندن.
-
پخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فخم، تخم› [قدیمی] pax[a]m ۱. چادری که هنگام تکان دادن درخت میوهدار زیر آن میگیرند تا میوهها در آن بریزد.۲. چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند میکنند تا آنچه نثار میشود در آن بریزد.
-
کاچول
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹کاجول، کچول› [قدیمی] kāčul جنبش سرین؛ جنبش کفل به هنگام رقص.〈 کاچول کردن: (مصدر لازم) [قدیمی] تکان دادن سرین به هنگام رقص: ◻︎ از آن جمله پنجاه من بار کرد / چو رقاص کاچول بسیار کرد (نزاری: برهان قاطع: کاچول، حاشیه).