کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تَرَاضٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
تراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tarāz ۱. ابزاری که بهوسیلۀ آن پستی و بلندی سطح چیزی را معلوم میکنند، و آن عبارت از یک لولۀ شیشهای است که مایعی با یک حباب هوا در آن وجود دارد و آن را در یک قاب یا پایۀ چوبی یا فلزی قرار داده و هرگاه آن را روی یک سطح افقی و هموار بگذارند حباب...
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarāz = تراز
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: طِراز، معرب، مٲخوذ از فارسی: تراز] ‹تراز› ta(e)rāz ۱. [مجاز] طبقه؛ ردیف.۲. [مجاز] نوع؛ قسم؛ گونه.۳. [قدیمی، مجاز] زینت؛ آرایش.۴. [قدیمی] حاشیۀ لباس یا پارچه که معمولاً پرنقشونگار است؛ یراق.۵. [قدیمی] نوعی پارچۀ نفیس ابریشمی.۶. [قدیمی] م...
-
طراز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ طرازیدن) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تراز] ta(e)rāz ۱. = طرازیدن۲. طرازنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): دینطراز، کارطراز، مدیحطراز، ملکطراز: ◻︎ کار من آن به که اینوآن نطرازند / کآنکه مرا آفرید کارطراز است (خاقانی: ۸۲۹).