کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تویی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تویی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تو tu) tuy(')i ۱. درونی؛ اندرونی.۲. (اسم) تیوب.
-
جستوجو در متن
-
زوار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹زاور› [قدیمی] zavār خدمتکار یا پرستار بیماران یا زندانیان: ◻︎ بهارش تویی غمگسارش تویی / بدین تنگزندان زوارش تویی (فردوسی: ۳/۳۳۴)، ◻︎ شادان شدهای که من به یمگان / درمانده و خوار و بیزوارم (ناصرخسرو: ۴۱۸).
-
پنچر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [انگلیسی: puncture] pančar ویژگی لاستیک تویی چرخ اتومبیل، دوچرخه، و امثال آنها که سوراخ شده و بادشان خارج شده باشد.
-
خنیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xanide ۱. معروف؛ مشهور: ◻︎ ز شیران توران خنیده تویی / جهانجوی و هم رزمدیده تویی (فردوسی۴: ۴۰۸)، ◻︎ از این آشناروی تو داستان / خنیده نیامد بر راستان (نظامی۵: ۷۶۲).
-
بهدان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] behdān دانا: ◻︎ نه با آنْت مهر و نه با اینْت کین / که بهدان تویی ای جهانآفرین (فردوسی۲: ۱۰۱۰).
-
تیوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: tube، مٲخوذ از فرانسوی یا لاتینی: tube] ti(o)yub محفظهای لاستیکی و گرد با دیوارۀ نازک که از هوا پر میشود و در تایر اتومبیل و امثال آن قرار میدهند؛ تویی.
-
دویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مقابلِ یگانگی] doy(')i دوتا بودن؛ جدایی و دوگانگی: ◻︎ یعنی چو من و تویی نداریم / بِه گر ز رقم دویی نداریم (نظامی۳: ۵۰۵).
-
پرگست
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [پهلوی: pargast] ‹پرگس، برگست، برگس› [قدیمی] pargast پناه بر خدا؛ حاشا؛ معاذاللّه؛ هرگز: ◻︎ رودکی استاد شاعران جهان بود / صدیک از او تویی کسائی؟ پرگست (کسائی: ۴۹).
-
شیرزن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مجاز] širzan زن دلیر و بیباک: ◻︎ منم شیرزن گر تویی شیرمرد / چه ماده چه نر شیر روز نبرد (نظامی۵: ۸۸۵).
-
ورستاد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹رستاد، استاد، ورشتاد› [قدیمی] varastād وظیفه؛ مستمری؛ جیره: ◻︎ خدایا تویی جمله را دستگیر / ورستاد جودت ز ما وامگیر (ابوشکور: مجمعالفرس: ورستاد).
-
سزیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: sačītan] [قدیمی] se(a)zidan سزاوار بودن؛ درخور بودن؛ شایسته بودن؛ جایز بودن: ◻︎ تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج / سزد اگر همهٴ دلبران دهندت باج (حافظ: ۱۰۰۷).
-
آبخیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'ābxiz ۱. (کشاورزی) زمین پرآب؛ زمینی که هر جای آن را بکنند آب بیرون آید.۲. [قدیمی] طوفان دریایی.۳. [قدیمی، مجاز] پیشامد وحشتناک: ◻︎ اندر این آبخیز، نوح تویی / واندر این دامگه فتوح تویی (اوحدی: ۴۷۹).۴. (اسم) [قدیمی] موج.۵. (اسم مصدر) [قدیمی]...
-
پناهیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] panāhidan ۱. پناه بردن؛ پناهنده شدن: ◻︎ بر که پناهیم تویی بینظیر / در که گریزیم تویی دستگیر (نظامی۱: ۷)، ◻︎ بدید از بد و نیک آزار اوی / به یزدان پناهید در کار اوی (فردوسی: ۲/۲۰۷)، ◻︎ از آن کسی که شان خواند از جای خویش / به یزدان...
-
طفیل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: طفَیل] tofeyl ۱. [مجاز] کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است: ◻︎ سرخیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳: ۳۵۶).۲. [قدیمی] کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده. Δ د...