کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توانا کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
اقدار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqdār توانا گردانیدن؛ توانا کردن.
-
تعزیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'ziz ۱. عزیز کردن؛ ارجمند گردانیدن.۲. بزرگ داشتن.۳. توانا کردن.
-
تقویت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تقویة] taqviyat قوه دادن؛ نیرو دادن؛ توانایی دادن؛ توانا کردن؛ نیرومند ساختن.
-
قوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: قوّة] qovvat ۱. توان؛ نیرو؛ زور.۲. فیض خداوند.〈 قوت کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. زور زدن؛ نیرو به کار بردن.۲. (مصدر متعدی) قوی کردن.〈 قوت گرفتن: (مصدر لازم)۱. نیرو گرفتن؛ توانا شدن.۲. [مجاز] زیاد شدن.
-
بازو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹باهو› (زیستشناسی) bāzu قسمت بالای دست انسان از شانه تا آرنج: ◻︎ به بازوان توانا و قوّت سر دست / خطاست پنجهٴ مسکین ناتوان بشکست (سعدی: ۶۶).〈 بازو افراختن: (مصدر لازم) ‹بازو افراشتن› [قدیمی] بلند کردن دست و بازو برای انجام دادن کاری یا گرف...
-
ترشح
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taraššoh ۱. = تراویدن۲. پاشیده شدن مایعات به لباس یا بدن و مانند آن.۳. تراوش آب از خلال سنگ یا چیز دیگر.۴. [قدیمی] بهتدریج قوت گرفتن، توانا شدن، و شایستگی حاصل کردن برای کاری.
-
پی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: pād] pey ۱. بخش زیرین بنا، بهویژه زیر دیوارها و ستونها که خاک آن را برداشته و بهجای آن مصالح بادوامتر ریختهاند؛ فونداسیون.۲. پای؛ پا.۳. [قدیمی] رد پا.۴. [قدیمی] نشان؛ اثر.۵. [قدیمی] بنیان؛ شالوده؛ پایه.〈 پیِ: (حرف اضافه) [مجاز...
-
صفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صفة، جمع: صفات] sefat ۱. (ادبی) در دستور زبان، کلمهای که بیانگر حالت، چگونگی، مقدار، یا تعداد اسم است.۲. شاخصه؛ ویژگی؛ ممیزه.٣. (صفت) مانند؛ مثل (در ترکیب با کلمۀ دیگر): گداصفت، سگصفت.٤. (اسم مصدر) وصف خداوند با نامهای مخصوص.٥. [عامی...
-
چرخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čarx ۱. وسیلهای مدور با حرکت دورانی که دور محور خود میچرخد: چرخ درشکه، چرخ گاری، چرخ اتومبیل.۲. هر نوع وسیلۀ مکانیکی دستی یا موتوری دارای حرکت چرخشی: چرخ خیاطی، چرخ پنبهریسی، چرخ نخریسی.۳. هر نوع وسیلۀ کوچک چرخدار جهت حمل بار.۴. [عامیانه] ...