کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
توان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
توان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tuvān] tavān نیرو؛ زور؛ قوه؛ قدرت؛ طاقت.
-
واژههای مشابه
-
بی توان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bitavān ضعیف.
-
جستوجو در متن
-
نا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] nā تابوتوان؛ رمق.
-
دینامومتر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: dynamomètre] dināmometr ابزاری برای سنجش توان مکانیکی خودرو؛ نیروسنج.
-
ریمیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی؟] [قدیمی] rimiyā علمی که بهوسیلۀ آن میتوان چیزی را خلاف واقع و غیر از آنچه هست نمایش داد؛ نوعی شعبده.
-
وات متر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: wattmètre] (برق) vātmetr ابزاری برای اندازهگیری توان الکتریکی؛ واتسنج.
-
هیهات
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی: هَیهاتَ و هَیهاتِ و هَیهاتُ] heyhāt ۱. در مقام افسوس و حسرت گفته میشود؛ دریغا: ◻︎ مهر از تو توان برید هیهات / کس بر تو توان گزید حاشاک (سعدی۲: ۶۲۵).۲. محال است؛ غیرممکن است؛ دور است.
-
بی طاقت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] bitāqat ۱. بیتاب.۲. ناتوان؛ بیتاب و توان.۳. ناشکیبا.
-
کشو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ka(e)šo[w] محفظهای داخل میز یا کمد که میتوان آن را بیرون کشید و دوباره به جای خود باز گرداند.
-
ثوابت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ ثابِتَة، مقابلِ سیارات] (نجوم) savābet ستارههایی که قدما آنها را ثابت میپنداشتند ولی با چشم مسلح میتوان حرکت آنها را دید.
-
رمق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] ramaq ۱. نیرویی که باقی جان را نگه میدارد.۲. [مجاز] تاب؛ توان.
-
آچمز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] (ورزش) 'āčmaz در شطرنج، حالت مهرهای که هرگاه آن را از برابر شاه بردارند شاه در حال کیش واقع شود بنابراین نمیتوان آن را حرکت داد.
-
استظهار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'estezhār ۱. پشتگرمی داشتن؛ پشتگرمی.۲. [قدیمی] قدرت؛ توان.۳. [قدیمی] اندوخته؛ دارایی؛ مال.