کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ته و تو را درآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ته پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (نظامی) [منسوخ] tahpor = تفنگ 〈 تفنگ تهپر
-
ته پیاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. یونانی] tahpiyāle اندکی شراب که در ته جام باقی مانده باشد.
-
ته تغاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [فارسی. ترکی. فارسی] [عامیانه، مجاز] tahtaqāri آخرین فرزند خانواده.
-
ته دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] tahdār = داغداغان
-
ته ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahriš ۱. ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است.۲. موهایی که تازه بر صورت روییده.
-
ته مانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tahmānde باقیماندۀ چیزی؛ اندکی از چیزی که بهجامانده باشد.
-
ته نشست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahnešast ۱. آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچهها یا دریاها فرونشیند؛ رسوب.۲. طبقهای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است.
-
ته نشین
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tahnešin = تهنشست
-
جستوجو در متن
-
فروکوفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) forukuftan ۱. کسی را بر زمین زدن.۲. میخ یا چیز دیگر را کوبیدن و بر زمین فروکردن.۳. [قدیمی] کوس و دهل را نواختن و به صدا درآوردن.
-
برکندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) barkandan ۱. کندن؛ چیزی را از چیز دیگر کندن و جدا کردن.۲. از ریشه درآوردن.
-
تملک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tamallok ۱. مالک شدن؛ دارا شدن.۲. ملکی را گرفتن و به اختیار خود درآوردن.
-
ریسیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹رشتن› risidan ابریشم، پشم، یا پنبه را تاب دادن و به شکل نخ یا ریسمان درآوردن؛ تابیدن.
-
رشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) reštan ریسیدن؛ پنبه یا پشم را با دوک تاب دادن و بهشکل نخ درآوردن.
-
در
فرهنگ فارسی عمید
(پیشوند) dar در اول بعضی مصادر افزوده میشود و معنی کلمه را اندکی تغییر میدهد: درآمدن، درآوردن، درآویختن، دربردن، دررسیدن، دررفتن، درساختن، درگذشتن.