کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ته دار کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
ته بساط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] [عامیانه] tahba(e)sāt متاع و کالای وازدهای که در بساط فروشنده باقی مانده باشد.
-
ته بندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tahbandi ۱. دوختن ته جزوههای کتاب یا دفتر؛ جزوهبندی و تهدوزی کتاب.۲. خوردن اندکی غذا پیش از نوشیدن شراب.
-
ته پر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (نظامی) [منسوخ] tahpor = تفنگ 〈 تفنگ تهپر
-
ته پیاله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. یونانی] tahpiyāle اندکی شراب که در ته جام باقی مانده باشد.
-
ته تغاری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی) [فارسی. ترکی. فارسی] [عامیانه، مجاز] tahtaqāri آخرین فرزند خانواده.
-
ته چک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (بانکداری) tahček قسمتی از چک که نزد صادرکنندۀ چک باقی میماند و در آن معمولاً نام دریافتکننده، مَبلغ، تاریخ، و امثال آن نوشته میشود.
-
ته چین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahčin غذایی که از گوشت، ماست، زعفران، تخممرغ، ادویه، و امثال آن که بین لایههای پلو قرار میدهند، تهیه میشود.
-
ته دوزی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tahduzi تهبندی و به هم دوختن اوراق کتاب یا دفتر با نخ یا مفتول.
-
ته دیگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahdig مقداری از پلو که در تهِ دیگ چسبیده و برشته شده باشد؛ تهگیره.
-
ته رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahrang ۱. نخستین رنگ که نقاش به در و پنجره یا دیوار میزند؛ آستر.۲. (نقاشی) رنگی که ابتدا بر روی تابلو میزنند و سپس رنگهای اصلی را به کار میبرند.۳. [مجاز] اثری خفیف و اندک از هرچیزی.
-
ته ریش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahriš ۱. ریش کوتاهی که چند روز تراشیده نشده است.۲. موهایی که تازه بر صورت روییده.
-
ته غربال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] ‹تهغربالی› [قدیمی] tahqarbāl آنچه از غله و حبوب یا چیز دیگر که پس از بیختن در غربال باقی میماند؛ نخاله.
-
ته مانده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tahmānde باقیماندۀ چیزی؛ اندکی از چیزی که بهجامانده باشد.
-
ته نشست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tahnešast ۱. آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچهها یا دریاها فرونشیند؛ رسوب.۲. طبقهای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است.
-
ته نشسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tahnešaste ۱. تهنشینشده.۲. آنچه از مواد موجود در آب جدا شده و در ته ظرف قرار گرفته.