کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تن آسایش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تن تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم صوت) tantan ۱. (ادبی) در عروض، معیاری برابر دو هجای بلند؛ تنتنن؛ تنتننا.۲. [قدیمی، مجاز] نغمه؛ سرود؛ آواز: ◻︎ به چنگ و تنتن این تن نهادهای گوشی / تن تو تودۀ خاک است و دمدمهش چو هواست (مولوی۲: ۱۱۴۵).
-
بزرگ تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bozorgtan ۱. آنکه تن بزرگ دارد؛ بزرگجثه؛ عظیمالجثه؛ تناور.۲. فربه.
-
تن آسانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) ‹تناسانی› [قدیمی، مجاز] tan[']āsāni ۱. رفاه؛ تنپروری: ◻︎ ایهاالناس جهان جای تنآسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).۲. خوشی و تندرستی.
-
تن بها
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (حقوق) tanbahā پولی که کسی برای آزاد شدن دیگری از زندان در صندوق دادگستری بگذارد؛ وجهالکفاله.
-
تن پرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [مجاز] tanparast ۱. تنپرور؛ تنبل.۲. خوشگذران.
-
تن پرور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) tanparvar ۱. خوشگذران.۲. تنآسا؛ تنبل.
-
تن پروری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tanparvari ۱. خوشگذرانی.۲. تنآسایی.
-
تن پوش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tanpuš آنچه تن را بپوشاند؛ جامه؛ لباس.
-
تن پیمایی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] tanpeymāy(')i اندازه گرفتن قسمتهای بدن انسان؛ آنتروپومتری.
-
تن تنن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم صوت) (ادبی) tantanan = تنتن
-
تن تننا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم صوت) (ادبی) tantananā = تنتن
-
پاک تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pāktan ۱. پاکیزهتن؛ کسی که تن و بدنش آلوده نباشد.۲. [قدیمی، مجاز] پارسا؛ عفیف.۳. [قدیمی، مجاز] نجیب و اصیل.۴. [قدیمی، مجاز] نیکواندام.
-
پاکیزه تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) pākizetan ۱. پاکتن۲. [مجاز] پارسا؛ عفیف.
-
پنج تن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) panjtan در اسلام، حضرت رسول، علیبن ابیطالب، فاطمۀ زهرا، حسن، و حسین: پنجتن آل عبا.
-
سیم تن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] simtan کسی که بدنش مانند نقره سفید باشد؛ سیمبدن؛ سیماندام؛ سیمبَر؛ سیمینبر.