کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
آب تنی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) 'ābtani ۱. شستوشوی بدن در آب سرد.۲. غوطه خوردن در آب.
-
زال تنی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (پزشکی) zāltani حالتی مادرزادی که پوست بدن سفید روشن و موهای سر و ابرو و مژهها سفید یا بور و عنبیۀ چشمها صورتیرنگ است و چشم در برابر روشنایی بسیار حساس است؛ آلبینیسم.
-
جستوجو در متن
-
آلبینیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: albinisme] (پزشکی) 'ālbinism = زالتنی
-
آبخوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آبخست› [قدیمی] 'ābxo(a)st = جزیره: ◻︎ تنیچند از موج دریا برست / رسیدند نزدیکی آبخوست (عنصری: ۳۵۲).
-
خرماستان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] xormāsetān = نخلستان: ◻︎ تنی چند در خرقهٴ راستان / گذشتیم بر طرف خرماستان (سعدی۱: ۱۴۷).
-
پلاژ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: plage] pelāž ساحل دریا که مسطح و هموار باشد و مردم برای تفرج و آبتنی به آنجا بروند.
-
چاربیخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čārbix = چهاربیخ: ◻︎ درختیست ششپهلو و چاربیخ / تنیچند را بسته بر چارمیخ (نظامی۵: ۷۸۲).
-
قطیفه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قَطیفَة، جمع: قَطائف و قُطُف] [قدیمی] qatife ۱. جامه یا پارچۀ پرزدار.۲. حولۀ بزرگ که پس از آبتنی روی دوش میاندازند و بدن را با آن خشک میکند.
-
دارپرنیان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] dārparniyān چوب بقم که از آن رنگ سرخ میگیرند و برای رنگ کردن پشم و ابریشم و پارچههای ابریشمی به کار میرود؛ دارنهال: ◻︎ در هر تنی پراکند آن پرنیانپرند / خاکی کز او نروید جز دارپرنیان (مسعودسعد: ۳۰۹).
-
غژغاو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غژگاو، کژگاو› (زیستشناسی) [قدیمی] qažqāv نوعی گاومیش بومی آسیای مرکزی با دم بلند و تنی پرمو که در گذشته از دم آن برای ساختن منگوله، پرچم، مگسپران، و چیزهای دیگر استفاده میکردند: ◻︎ پلنگهیئت و غژغاودم گوزنسرین / عقابطلعت و عنقاشکوه و طو...
-
سندروس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] [قدیمی] sand[a]rus ١. (زیستشناسی)صمغی زردرنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان بهدست میآید و در طب و نقاشی به کار میرود؛ سندر.۲. [مجاز] زردرنگ: ◻︎ کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرز...