کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تنگ برکشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چشم تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] če(a)šmtang بخیل؛ حسود؛ نظرتنگ.
-
دست تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dasttang تنگدست؛ فقیر.
-
دل تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] deltang تنگدل؛ اندوهگین؛ غمناک؛ افسرده.
-
نفس تنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] (پزشکی) nafastang کسی که دچار نفستنگی باشد.
-
تنگ بار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tangbār ۱. [مجاز] آستان و درگاهی که بار یافتن در آن دشوار باشد: ◻︎ دل شه در آن مجلس تنگبار / به ابرو فراخی درآمد به کار (نظامی۶: ۱۰۷۹).۲. [مجاز] ویژگی کسی که هیچکس را نزد خود بار ندهد و راه یافتن به او ممکن نباشد.۳. (اسم) از نامهای ب...
-
تنگ بیز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تنکبیز› [قدیمی] tangbiz = الک
-
تنگ چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tangče(a)šm ۱. دارای چشمان کوچک و تنگ.۲. [مجاز] بخیل؛ ممسک؛ خسیس؛ نظرتنگ.۳. [مجاز] حریص؛ طمعکار.
-
تنگ چشمی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] tangče(a)šmi ۱. آزمندی؛ حرص.۲. بخل: ◻︎ به تنگچشمی آن تُرک لشکری نازم / که حمله بر من درویش یکقبا آورد (حافظ: ۲۹۸).
-
تنگ حوصله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] tangho[w]sele کسی که صبر و بردباری ندارد؛ کمحوصله؛ ناشکیبا.
-
تنگ خو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تنگخوی› [قدیمی، مجاز] tangxu بدخو؛ بدخلق.
-
تنگ خویی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] tangxuy(')i بدخویی.
-
تنگ دست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tangdast ۱. فقیر؛ بیچیز؛ تهیدست.۲. خسیس.
-
تنگ دل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tangdel افسرده؛ اندوهگین؛ غمناک.
-
تنگ روزی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] tangruzi فقیر؛ مسکین؛ مستمند.
-
تنگ سال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tangsāl = قحطسالی