کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تندی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
تندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] tondidan تندی کردن؛ خشم کردن؛ درشتی کردن: ◻︎ فقیه از بهر نان بر در دعاخوان / تو میتندی که نانم نیست بر خوان (سعدی۲: ۱۱۱۹).
-
توپیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [ترکی. فارسی] [عامیانه] tupidan تشر زدن؛ تندی کردن.
-
پرخاش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹فرخاش› parxāš ۱. درشتی و تندی از روی خشم؛ عتاب: ◻︎ چو پرخاش بینی تحمل بیار / که سهلی ببندد در کارزار (سعدی: ۱۲۳).۲. [قدیمی] جنگوجدال؛ کارزار؛ پیکار.〈 پرخاش کردن: (مصدر لازم)۱. درشتی کردن؛ تندی کردن.۲. سخن درشت گفتن.۳. [قدیمی] پیکار کردن.
-
شتاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [مقابلِ درنگ] ‹اشتاب، اشتاو› šetāb ۱. عجله و تندی در کار و حرکت؛ چالاکی و سرعت.۲. (بن مضارع شتافتن) = شتافتن〈 شتاب گرفتن: (مصدر لازم) شتاب کردن؛ عجله کردن.
-
غضب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qazab خشم گرفتن؛ خشم کردن بر کسی؛ خشمگینی؛ خشم.〈 غضب راندن بر کسی: [قدیمی] خشم و تندی نشان دادن بر او.〈 غضب کردن: (مصدر لازم) خشم گرفتن؛ خشمگین شدن.
-
خشونت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: خشونة] xošunat ۱. درشتی کردن؛ درشتخویی؛ تندخویی.۲. [قدیمی] زبری؛ زمختی؛ ناهمواری.۳. [قدیمی] درشتی؛ تندی.
-
تغیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] taqayyor ۱. از حال خود برگشتن و حالت دیگر به خود گرفتن؛ دگرگون شدن.۲. با تندی و خشم سخن گفتن؛ خشم کردن.
-
فرفر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ferfer, farfar ۱. صدایی که هنگام عطسه کردن یا غذا خوردن و مانند آن شنیده میشود.۲. (قید) بهتندی: ◻︎ برداشت کِلک و کاغذ و فرفر فرونوشت / برفور این قصیدۀ مطبوع آبدار (انوری: ۱۶۰).
-
زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: žatan, zatan] zadan ۱. چیزی را با فشار و به طور ناگهانی به جایی کوبیدن: تخم مرغ را زد به دیوار.۲. (مصدر لازم) وارد کردن فشار یا ضربه به چیزی: زد توی سر خودش.۳. [عامیانه، مجاز] نصب کردن؛ چسباندن: تابلو را به دیوار زدم.۴. وارد کردن...
-
خردل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خردَل] xarda(e)l ۱. سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانههای گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه میشود.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگهایی شبیه برگ ترب، گلهای زردرنگ، دانههای ریز و قهوهای، و طعم تند؛ سپندان.۳. (زیس...
-
نهیب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: nihip] ‹نهیو› na(e)hib ۱. فریاد بلند برای ترساندن؛ تشر.۲. [قدیمی] ترس؛ بیم؛ هراس.۳. [قدیمی] تشویش؛ اضطراب؛ نگرانی.۴. [قدیمی] گزند؛ آسیب.۵. [قدیمی] قهر؛ تندی؛ خشم.۶. [قدیمی] مهلکه؛ معرکه.۷. (موسیقی) گوشهای در آواز افشاری و دستگاههای ما...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...
-
جا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: giyāk] ‹جای› jā ۱. محل.۲. هر قسمتی از فضا یا سطح که کسی یا چیزی در آن قرار بگیرد.۳. منزل.۴. اثر باقیمانده از چیزی بر روی یک سطح: جای مُشت.۵. بستر: جا تَر است و بچه نیست.۶. جانشین؛ عوض؛ ازا: ◻︎ اگر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست / حرا...
-
سبک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: sapūk] sabok ۱. [مقابلِ گران و سنگین] خفیف؛ کموزن: ◻︎ هرکه را کیسه گران، سخت گرانمایه بُوَد / هرکه را کیسه سبک، سخت سبکسار بُوَد (منوچهری: ۳۰).۲. چست؛ چالاک؛ چابک.۳. (قید) [مجاز] راحت؛ آسان: ◻︎ از فراز آمدی سبک به نشیب / رنج بینی که ب...