کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تندرست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تندرست
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tandorost دارای بدن سالم و فاقد بیماری و ناخوشی.
-
جستوجو در متن
-
تندرستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) tandorosti سلامتی؛ تندرست بودن.
-
صحیح المزاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] sahiholme(a)zāj تندرست؛ سالم.
-
چاق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [ترکی] čāq ۱. فربه؛ تنومند؛ تلان.۲. [عامیانه] تندرست.
-
نیکوحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] ‹نکوحال› [قدیمی] nikuhāl ۱. خوشحال؛ خوشوقت.۲. تندرست.
-
خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] xošhāl تندرست و در حالت نشاط و شادی؛ شاد؛ شادمان.
-
درواخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] do(a)rvāx ۱. استوار؛ محکم.۲. تندرست؛ سالم؛ بیعیب: ◻︎ چون که نالنده بدو گستاخ شد / تندرستی آمد و درواخ شد (رودکی: ۵۳۵).۳. کسی که از بیماری برخاسته و تندرست شده.
-
صحیح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sahih ۱. تندرست؛ سالم.۲. [مجاز] بیعیبونقص؛ درست؛ فاقد اشتباه.
-
رنجوردار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [قدیمی] ranjurdār کسی که بیمار در خانه دارد؛ بیماردار: ◻︎ مگو تندرست است رنجوردار / که میپیچد از غصه رنجوروار (سعدی۱: ۵۹).
-
شفا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: شِفاء] ša(e)fā ۱. تندرستی دادن؛ کسی را از بیماری رهانیدن؛ تندرست ساختن.۲. بهبود و رهایی از مرض.۳. [جمع: اَشفیة] دوا؛ دارو؛ درمان.
-
صحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: صحَّة] sehhat ۱. تندرست بودن؛ تندرستی؛ سلامتی.۲. راستی و درستی.〈 صحتوسقم: [مجاز] درستی و نادرستی.
-
تن آسان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹تناسان› [قدیمی، مجاز] tan[']āsān ۱. تندرست؛ سالم.۲. راحتطلب؛ تنبل.۳. در آسایش؛ راحت: ◻︎ سرای سپنجی بدینسان بُوَد / یکی خوار و دیگر تنآسان بُوَد (فردوسی: ۱/۲۱۶).
-
پدرود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) ‹بدرود› [قدیمی] pedrud ۱. وداع؛ خداحافظی: ◻︎ به پدرود کردن رخ هر کسی / ببوسید با آب مژگان بسی (فردوسی: لغتنامه: پدرود).۲. (صفت) خوش؛ خوشحال.۳. (صفت) تندرست: ◻︎ تو پدرود باش ای جهانپهلوان / که بادی همه ساله پشت گوان (فردوسی۲: ۲/۷۲۵).
-
سالم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] sālem ۱. درست؛ بیعیب.۲. فاقد بیماری؛ تندرست.۳. در دستور زبان عربی، ویژگی کلمهای که در برابر فا و عین و لام آن حرف عله (واو، الف، ی) نباشد، مانند نصر که حرف عله ندارد.۴. (ادبی) در عروض، ویژگی بحری از شعر که زحاف در آن نباشد.