کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تناسب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تناسب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tanāsob ۱. با هم نسبت داشتن.۲. با یکدیگر نسبت یافتن؛ میان دو شخص یا دو چیز نسبت و رابطه وجود داشتن.۳. مانند هم شدن.۴. (ادبی) در بدیع، آوردن کلماتی در نظم یا نثر که با هم متناسب باشند، مثل ماهوخورشید، چشموابرو، دستوپا، گُلوبلبل؛ ...
-
جستوجو در متن
-
مراعات النظیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، اسم مصدر) [عربی: مراعاةالنّظیر] (ادبی) morā'ātonnazir = تناسب
-
ناهمساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāhamsāz ناسازگار؛ بیتناسب.
-
بی اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bi'andām ۱. قدوقامت زشت.۲. بیتناسب؛ ناهموار.
-
زمخت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹زمخک› [عامیانه] zomoxt ۱. ناهنجار؛ بیتناسب؛ بدون ظرافت.۲. کلفت؛ درشت.
-
امتحان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'emtehān ۱. آزمون؛ آزمایش.۲. سؤال کردن از دیگری بهصورت کتبی یا شفاهی به منظور سنجش اطلاعات او.۳. آزمایش چیزی به منظور بررسی کارایی یا تناسب آن.
-
کل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه] kol ۱. کوتاه و بیتناسب: مرد کُل.۲. کُند؛ کُله: تیغ کُل.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] کجی؛ خمیدگی.
-
متناسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناسب] mote(a)nāseb ۱. کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد؛ دارای تناسب و هماهنگی.۲. چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد؛ خوشترکیب.
-
فراخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) farāxor ۱. درخور؛ سزاوار؛ شایسته؛ لایق؛ مناسب.۲. (اسم) اندازه.۳. (اسم مصدر) تناسب.
-
ناساز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) nāsāz ۱. ناموزون؛ بیتناسب.۲. مخالف؛ ضد.۳. آنچه خلاف طبع یا خلاف اصل و قاعده باشد؛ ناجور.
-
هارمونی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [فرانسوی: harmonie] ‹آرمونی› hārmoni ۱. هماهنگی اجزای مختلف مجموعه.۲. (موسیقی) هماهنگی و تناسب چندین صدا بهصورتی که برای شنونده گوشنواز باشد.
-
وزن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر) [عربی، جمع: اَوزان] vazn ۱. میزان سنگینی چیزی.۲. [مجاز] ارزش و اعتبار.۳. (ادبی) آهنگ و تناسب کلام.۴. (موسیقی) ریتم.
-
موزون
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [عربی: مَوزون] mo[w]zun ۱. وزنشده؛ دارای وزن؛ سنجیدهشده.۲. متناسب.۳. دارای تناسب اندام یا حرکات متناسب: ( علیالخصوص کسی را که طبع موزون است / چگونه دوست ندارد شمایل «موزون» (سعدی۲: ۵۴۲).
-
ایهام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'ihām ۱. (ادبی) در بدیع، آوردن کلمهای که دو معنی قریب و بعید داشته باشد و مراد گوینده معنی بعید باشد؛ توریه، مانند: در گوشهای نشستهام اکنون و همچنان / هستم ز دست مردمکی چند در عذاب ـ من درد را به گوش نیارستمی شنید / اکنون به ...