کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمام عیاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تمام اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] tamām[']andām ۱. فربه.۲. خوشاندام؛ کسی که اندام زیبا و بیعیب دارد.
-
تمام عیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] tamām'ayār زروسیم که عیار آن کامل باشد؛ بیغش؛ خالص.
-
جستوجو در متن
-
عیارپیشه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ayyārpiše کسی که پیشهاش عیاری است؛ جوانمرد.
-
شب روی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) šabra(o)vi ۱. راه رفتن در شب؛ شبگردی.۲. [قدیمی، مجاز] راهزنی یا عیاری در شب.
-
قلاشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] qallāši ۱. رندی.۲. حیلهگری.۳. عیاری: ◻︎ گرچه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانهایم (سعدی۲: ۱۲۰).
-
چپ انداز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) čap[']andāz ۱. کسی که در پشت اسب رو به عقب برگردد و تیر بیندازد.۲. آنکه با دست چپ تیراندازی کند.۳. [قدیمی، مجاز] فریبدهنده؛ مکار؛ حیلهگر: ◻︎ به عیاری چپانداز جهانی / به مکاری بلای خانمانی (زلالی: لغتنامه: چپانداز).
-
نبهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] nabahre ۱. ناسره؛ قلب؛ پول قلب: ◻︎ دیدم نبهره بود به معیار مردمی / از دوستیّ هرکه عیاری گرفتهایم (کمالالدین اسماعیل: ۷۲۰).۲. [مجاز] پست؛ فرومایه.۳. (قید) [مجاز] پوشیده؛ پنهان.۴. (قید) [مجاز] ناگهان.
-
صومعه دار
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی، مجاز] so[w]me'edār راهب؛ زاهد: ◻︎ نقدها را بُوَد آیا که عیاری گیرند / تا همه صومعهداران پی کاری گیرند (حافظ: ۳۷۶).〈 صومعهداران فلک: [قدیمی، مجاز] ملائکه؛ فرشتگان.
-
ردیف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] radif ۱. کسی که پشت سر یا بر ترک دیگری سوار شود.۲. پشت سر هم؛ چند تن یا چند چیزی که پشت سر یکدیگر قرار گیرند.۳. (اسم) (ادبی) در قافیه، کلمۀ مکرر که در آخر هر شعر پس از قافیۀ اصلی میآورند، مانند کلمۀ «گیرند» در این شعر: نقدها را بُوَد آی...
-
تشبیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tašbih ۱. چیزی را به چیز دیگر مانند کردن؛ شبیه کردن.۲. (ادبی) مانند کردن کسی یا چیزی به کس دیگر یا چیز دیگر در صفتی بهوسیلۀ ادات تشبیه. تشبیه دارای چهار رکن است: ۱) مشبه، ۲) مشبهٌبه، ۳) وجه شبه، و ۴) ادات تشبیه.〈 تشبیه بالکنا...