کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تمام عیار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تمام عیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] tamām'ayār زروسیم که عیار آن کامل باشد؛ بیغش؛ خالص.
-
واژههای مشابه
-
تمام اندام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] tamām[']andām ۱. فربه.۲. خوشاندام؛ کسی که اندام زیبا و بیعیب دارد.
-
جستوجو در متن
-
کامل عیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: کاملالعِیار] kamel'ayār ۱. دارای عیار کامل؛ درستعیار.۲. [مجاز] بیعیبونقص.
-
عیارگیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] [قدیمی] 'ayargir عیارگیرنده؛ صاحبعیار؛ آن که عیار سیموزر را میسنجد.
-
صعلوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] so'luk [قدیمی]۱. فقیر؛ درویش.۲. عیار.
-
معیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mo'ayyer ۱. مقیاسگیرنده؛ عیارگر.۲. کسی که عیار پول را بسنجد.۳. نکوهشکننده؛ عیبگو.
-
راست عیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] rāst'ayār ۱. تمامعیار؛ کاملعیار.۲. ویژگی زر بیغش.۳. راستودرست.
-
شنگ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) šang ۱. [عامیانه] شنگل؛ شنگول.۲. [قدیمی] شوخ؛ ظریف.۳. [قدیمی] زیبا؛ خوشگل.۴. (اسم) [قدیمی] عیار.
-
کم عیار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی] kam[']ayār ویژگی مسکوک زر که عیارش کم باشد؛ زر قلب؛ ناسره: ◻︎ زآنجا که پردهپوشی عفو کریم توست / بر قلب ما ببخش که نقدیست کمعیار (حافظ: ۴۹۸).
-
محک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: مِحکّ] ma(e)hak[k] ۱. سنگی که طلا یا نقره را به آن میمالند و عیار آنها را آزمایش میکنند؛ سنگ زر.۲. [مجاز] وسیلهای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی.
-
شنگل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹شنگول› šangol ۱. [عامیانه] شنگ؛ شوخ.۲. [قدیمی] ظریف؛ زیبا.۳. (اسم، صفت) [قدیمی] عیار.۴. (اسم، صفت) [عامیانه] سرخوش؛ سرمست.
-
تبسی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] [قدیمی] ta(e)bsi طَبَق فلزی؛ سینی: ◻︎ باز در بزم چمن، نرگس سرمست نهاد / بر سر تبسی سیمین قدح زرّ عیار (ابنیمین: ۱۰۸).
-
صرفه بر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی. فارسی] [قدیمی] sarfebar صرفهبرنده؛ سودبرنده؛ سودبر: ◻︎ هیچ دوجو کمتر است نقد زمانه / صرفهبران را از این عیار چه خیزد (خاقانی: لغتنامه: صرفهبر).