کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تماشا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تماشا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تماشی] tamāšā ۱. دیدن و نگاه کردن به کسی یا چیزی.۲. [قدیمی] راه رفتن و گردش کردن.۳. [قدیمی] راه رفتن با هم.
-
جستوجو در متن
-
تماشاچی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. ترکی] tamāšāči کسی که بازی و نمایش یا مسابقه و امثال آنها را تماشا میکند؛ تماشاگر.
-
تماشاگاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] ‹تماشاگه› [قدیمی] tamāšāgāh جای تماشا؛ محل تفرج؛ محل گشتوگذار.
-
سیاحت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سیاحة] siyāhat ۱. گردش کردن در شهرها و کشورهای مختلف؛ جهانگردی.۲. تماشا کردن.
-
تماشایی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به تماشا) [عربی. فارسی] tamāšāy(')i ۱. هرچیز دیدنی و قابل تماشا.۲. (اسم، صفت نسبی) [قدیمی] تماشاچی.
-
رستی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rosti رزق؛ روزی: ◻︎ چون تو کریمان که تماشا کنند / رستی تنها نه به تنها کنند (نظامی۱: ۱۲).
-
چشم چرانی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] ce(a)šmče(a)rāni نظر کردن به چهرۀ خوبرویان؛ تماشا کردن چیزهای خوب و زیبا؛ نگهچرانی؛ نظربازی.
-
تماشاخانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی. فارسی] (تئاتر) tamāšāxāne عمارتی که برای بازی کردن بازیگران و نمایش دادن حرکات هنرپیشگان آماده شده باشد؛ جایی که افسانه و داستانی را بهوسیلۀ هنرپیشگان نمایش بدهند و مردم برای تماشا بروند؛ تئاتر.
-
ذی پنبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] ‹زیپنبه› [قدیمی] zipambe ۱. کلمهای که در موقع نوعی رقص و نشاط یا در حال مسخره کردن کسی بر زبان میآورند.۲. (اسم، صفت) کسی که نقش پهلوانپنبه را بازی کند.۳. (اسم، صفت) کسی که هنگام پنبه زدن حلاج به آهنگ کمان او برقصد و دیگرا...
-
به
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [پهلوی: pat] be ۱. برای بیان پیوستن، رسیدن، یا مماس شدن به کار میرود: به پرواز نرسیدم.۲. برای خطاب به کار میرود: به پدرم میگویم.۳. بهسوی: به خارج رفت.۴. بهبهایِ: به دو ریال هم نمیارزد.۵. سوگند به: به خدا، به پیغمبر.۶. نسبت به: به از...