کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ کردار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] gušttalx بدخو؛ بدخلق.
-
تلخ جکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxjakuk = تلخک
-
تلخ جوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxjuk = تلخک
-
تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxdāne = تلخک
-
تلخ کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] talxkām کسی که روزگار خوشی ندارد و زندگانیش بهسختی و تلخی میگذرد.
-
تلخ کامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] talxkāmi ۱. ناامیدی.۲. بدبختی.
-
تلخ وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) talxvaš ۱. تلخمانند؛ تلخمزه.۲. [مجاز] می؛ باده: ◻︎ آن تلخوش که زاهد اُمالخبائثش خواند / ... (حافظ: ۲۶ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
تفسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تَفاسیر] tafsir ۱. معنی کلامی را بیان کردن؛ واضح و آشکار ساختن معنی سخن.۲. شرح و بیان.۳. (ادبی) در بدیع، بیان کردن مضمونی در الفاظ فشرده و پوشیده و بعد به شرح آن پرداختن، مانند این شعر: به کردار دل و عیش و سرشک و جسم من داری /...