کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلخی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) talxi ۱. [مقابلِ شیرینی] یکی از چهار طعم اصلی که ناگوار است، مانند طعم لیموشیرینی که چند دقیقه در مجاورت هوا قرار بگیرد.۲. (حاصل مصدر) [مجاز] تلخ و دشوار بودن: تلخی زندگی.۳. [مجاز] سختی و بدی زندگانی.۴. (حاصل مصدر) [عامیانه، مجاز] تر...
-
واژههای مشابه
-
تلخی کش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی، مجاز] talxike(a)š کسی که تحمل رنج و ناکامی کند.
-
جستوجو در متن
-
بدخور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) badxor دارویی که بهواسطۀ تلخی و بدمزگی بهاکراه و سختی خورده شود.
-
تلخ کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] talxkām کسی که روزگار خوشی ندارد و زندگانیش بهسختی و تلخی میگذرد.
-
مرارت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مرارة] marārat ۱. تلخ شدن.۲. تلخی.۳. [مجاز] رنج؛ سختی.〈 مرارت کشیدن: (مصدر لازم) [مجاز] زحمت کشیدن؛ رنج بردن؛ تلخی چشیدن.
-
چارهسازی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) čāresāzi چارهگری؛ چارهاندیشی◻︎ در چارهسازی به خود در مبند / که بسیار تلخی بُوَد سودمند (نظامی۵: ۸۱۲).
-
لند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] lond سخنی که زیر لب از روی خشم و اوقاتتلخی گفته شود.〈 لندلند: غرغر.〈 لندلند کردن: (مصدر لازم) غرغر کردن.
-
چش
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چشیدن) češ ۱. =چشیدن۲. چشنده (در ترکیب با کلمه دیگر): تلخیچش؛ نمکچش.۳. (اسم مصدر) چشیدن.
-
فنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] fang = حنظل: ◻︎ تلخی خشمش ار به شهد رسد / باز نتوان شناخت شهد از فنگ (فرخی: ۲۱۰).
-
شیرینی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) širini ۱. [مقابلِ تلخی] مزۀ شکر؛ از چهار مزۀ اصلی.۲. خوراکی که از شکر، آرد، تخم مرغ، روغن، و مواد دیگرتهیه شود.
-
لندیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) londidan با خود سخن گفتن از روی خشم و اوقاتتلخی؛ لندلند کردن؛ غرغر کردن: ◻︎ بر ضعیفی گیاه آن باد تند / رحم کرد ای دل تو از قوت ملند (مولوی: ۱۶۸).
-
تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: taxl، مقابلِ شیرین] talx ۱. دارای طعم تلخی.۲. [مجاز] آدم تند و بدخو.۳. [مجاز] ناخوشایند؛ سخت: دوران تلخ.۴. (اسم) [مجاز] شراب.
-
مزه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: mazak] maz[z]e ۱. کیفیتی که از چشیدن یا نوشیدن چیزی احساس شود مثل شوری، تلخی، و شیرینی؛ طعم.۲. [مجاز] خوراک مختصری که با شراب میخورند.۳. [قدیمی، مجاز] بهره؛ نصیب.〈 مزه دادن (داشتن): (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] خوشایند بودن.