کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تلخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [پهلوی: taxl، مقابلِ شیرین] talx ۱. دارای طعم تلخی.۲. [مجاز] آدم تند و بدخو.۳. [مجاز] ناخوشایند؛ سخت: دوران تلخ.۴. (اسم) [مجاز] شراب.
-
واژههای مشابه
-
گوشت تلخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عامیانه، مجاز] gušttalx بدخو؛ بدخلق.
-
تلخ جکوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxjakuk = تلخک
-
تلخ جوک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxjuk = تلخک
-
تلخ دانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] talxdāne = تلخک
-
تلخ کام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] talxkām کسی که روزگار خوشی ندارد و زندگانیش بهسختی و تلخی میگذرد.
-
تلخ کامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] talxkāmi ۱. ناامیدی.۲. بدبختی.
-
تلخ وش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) talxvaš ۱. تلخمانند؛ تلخمزه.۲. [مجاز] می؛ باده: ◻︎ آن تلخوش که زاهد اُمالخبائثش خواند / ... (حافظ: ۲۶ حاشیه).
-
جستوجو در متن
-
اجاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'ojāj شور و تلخ.
-
علقم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] 'alqam حنظل؛ هرچیز تلخ.
-
مزگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mazg بادام تلخ.
-
الوا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹آلوا› (زیستشناسی) 'alvā صبر زرد؛ صمغی بسیارتلخ.
-
شال سنجد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) šālsenjed = سنجد 〈 سنجد تلخ