کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تعظیم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تعظیم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'zim ۱. بزرگ کردن؛ بزرگ داشتن.۲. احترام کردن؛ کرنش کردن؛ سر فرود آوردن پیش کسی بهرسم احترام.
-
جستوجو در متن
-
شت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] šat کلمۀ تعظیم که پیش از نام شخص به کار رفته؛ حضرت.
-
اولجامیشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مغولی] ‹الجامیشی، الجامشی› [قدیمی] 'uljāmiši ۱. کرنش؛ تعظیم.۲. [مجاز] اطاعت؛ فرمانبرداری.
-
کنیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کنیَة، جمع: کنی] ‹کنیت› konye لقبی برای تعظیم و تکریم که در اول آن «اب»، «ابن»، «ام»، یا «بنت» میآمد، مانندِ ابوالحسن و امکلثوم.
-
معظم له
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: معظّمٌله] mo'azzam[on]lah ۱. بزرگداشته؛ مورد تعظیم.۲. عنوان احترامآمیز برای شخص غایب؛ او؛ ایشان.
-
حاجی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [مٲخوذ از عربی: حاجّیّ] hāji = حاج: ◻︎ حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو: ۳۰۰).
-
توقیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَوقیر] [قدیمی] to[w]qir ۱. بزرگ داشتن.۲. بزرگ و بردبار شمردن.۳. تعظیم و احترام.
-
لوحش اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی: لااَوحَشَهُالله] [قدیمی] lo[w]hašallā(a)h کلمهای که در مقام تعظیم و استعجاب میگویند؛ وحشت ندهد او را خدای؛ خدا او را غمگین و ملول نکند: ◻︎ ز رکنآباد ما صد لوحشالله / که عمر خضر میبخشد زلالش (حافظ۲: ۴۰۴).
-
خاک بوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xākbus ۱. بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام.۲. (اسم مصدر) بوسیدن زمین از روی ادب و احترام: ◻︎ ز اینپس من و خاکبوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳: ۴۹۰).
-
نوان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) [قدیمی] navān ۱. نالان: ◻︎ همه پیش نوشینروان آمدند / ز کار گذشته نوان آمدند (فردوسی: ۷/۱۱۵).۲. در حال حرکت.۳. خرامان.۴. (صفت) خمیده.۵. (صفت) ضعیف.۶. فریادزنان.۷. (قید) تعظیمکنان؛ کرنشکنان.
-
نماز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: namač] namāz ۱. (فقه) عبادت مخصوص و واجب مسلمانان که شامل اقامه و حمد و سوره و ذکر تسبیحات واجبئ است و پنج بار در شبانهروز به جا میآورند.۲. (اسم مصدر) پرستش؛ نیاز؛ سجود؛ بندگی و اطاعت.۳. (اسم مصدر) [قدیمی] تعظیم کردن در مقابل کسی.&lan...
-
سر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: sar] sar ۱. (زیستشناسی) عضو بدن انسان و حیوان از گردن به بالا که مغز و چشم و گوش و بینی در آن قرار دارد.۲. [مجاز] آغاز و اول چیزی: سر زمستان، سر سال.۳. [مجاز] بالای چیزی: سر درخت، سر دیوار، سر کوه.۴. [مجاز] نوک چیزی: سرِ انگشت، سر سوزن...