کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تسلط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تسلط
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tasallot مسلط شدن؛ چیره شدن؛ دست یافتن بر کسی یا چیزی.
-
جستوجو در متن
-
متنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی: متَنفّذ] mote(a)naffez کسی که بر دیگران نفوذ و تسلط دارد؛ بانفوذ.
-
سیطره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: سَیطرَة] seytare چیرگی؛ غلبه؛ تسلط.
-
مسلط
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mosallat ۱. تسلطیافته؛ پیروز؛ چیره.۲. برگماردهشده.
-
جذبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جَذْبـَة] [مجاز] jazabe نیروی ذهنی که موجب اثرگذاری و تسلط شخص بر دیگران میشود.
-
ترغازه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] tarqāze ۱. سرکش.۲. غالب.۳. (اسم) حکمی که از روی تسلط و چیرگی داده شود.
-
کاره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) kāre ١. [مجاز] صاحب نفوذ و تسلط؛ آنکه از وی کاری برمیآید.٢. کار (در ترکیب با کلمۀ دیگر): همهکاره، هیچکاره، بیکاره، ستمکاره.
-
دومینیون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: dominion] dominiyon ۱. سلطه؛ تسلط؛ نفوذ.۲. قلمرو؛ سرزمینی که تحت استیلای یک فرمانروا باشد.۳. هریک از کشورهای عضو ملل مشترکالمنافع، مانند کانادا، استرالیا، و هندوستان.
-
میلیتاریسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: militarisme] (سیاسی) militārism ۱. نظام مبتنی بر تسلط و نفوذ نیروهای نظامی در ادارۀ کشور؛ ارتشسالاری.۲. تمایل به استفاده از نیروهای نظامی برای نیل به اهداف سیاسی.
-
سوسیالیسم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: socialisme] (سیاسی) so(u)syālism نظریهای که هدف آن تعدیل ثروت و درآوردن عوامل و وسایل تولید به مالکیت عمومی و تسلط دولت بر مؤسسات بزرگ اقتصادی و صنعتی و منابع طبیعی به نفع همۀ مردم و جلوگیری از جمع شدن سرمایه در دست اشخاص معدود میبا...
-
سلطان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: سَلاطین] soltān ۱. فرمانروا؛ پادشاه.۲. حجت؛ برهان.۳. (اسم مصدر) قدرت؛ تسلط.۴. [قدیمی] در دورۀ صفویه، فرماندهِ قشون.۵. [قدیمی] در دورۀ قاجار، صاحبمنصبی که عدهای سرباز به فرمان او بودند.
-
قهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] qahr ۱. [مقابلِ آشتی] خدشهدار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو میشود.۲. (صفت) [عامیانه] دارای رابطۀ خدشهدارشده.۳. غضب؛ خشم؛ کین: قهروغضب.۴. ظلم؛ ستم؛ جور.۵. [قدیمی] چیرگی.۶. [قدیمی] عقوبت؛آزار؛ تنبیه.۷. (تصوف) تسلط خداوند...
-
ادب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: آداب] 'adab ۱. رفتار پسندیده مطابق با هنجارهای جامعه؛ خوی خوش.۲. روش مناسب هر کار.۳. (اسم مصدر) تنبیه؛ مجازات.۴. فرهنگ؛ فضل و معرفت.۵. = ادبیات۶. (اسم مصدر) تربیت کردن.۷. [قدیمی] علمی که با تسلط بر آن شخص میتواند سخن درست و ناد...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...