کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترکیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترکیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) tara(tere)kide ترکخورده؛ شکافتهشده.
-
جستوجو در متن
-
منشق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: منشقّ] [قدیمی] monšaq[q] شکافتهشده؛ ترکیده.
-
کفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kafte ترکیده؛ شکافتهشده؛ ازهمبازشده:◻︎ کفیدش دل از غم چو یک کفتهنار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی۱: ۸۰).
-
کفیده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kafide ازهمبازشده؛ شکافته؛ ترکیده: ◻︎ کفیدش دل از غم چو آن کفتهنار / کفیده شود سنگ تیمارخوار (رودکی: ۵۴۲).
-
باباغوری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bābāquri ۱. ویژگی چشمی که ترکیده و مردمک آن بیرون آمده باشد.۲. (اسم) (پزشکی) نوعی کوری که چشم آماسیده و سفیدی و سیاهی آن به هم آمیخته شود.۳. (اسم) نوعی مهرۀ سیاه و سفید برای دفع چشمزخم.
-
ترغده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] taraqde ۱. ترنجیده؛ بههمکشیده.۲. دردمند.۳. عضوی از بدن که رنجور و دردناک باشد.۴. ترکیده: ◻︎ ز بس کوب از زمانه یافت دشمنت / همه اعضای او گشته ترغده (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۴۸).