کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترکیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) tarakidan, terekidan ۱. ترک خوردن؛ شکافته شدن؛ درز پیدا کردن.۲. منفجر شدن.
-
جستوجو در متن
-
پکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [عامیانه] pok[k]idan ۱. باد کردن؛ ورم کردن.۲. ترکیدن.
-
طراق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹تراک، تراغ› [قدیمی] tarāq صدا و آوازی که از کوفتن و شکستن یا ترکیدن چیزی برمیآید.
-
کفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] kafidan شکافتن؛ از هم باز شدن؛ ترکیدن؛ کفتن؛ کفتیدن: ◻︎ تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوههای پخته بر خود واکفد (مولوی: ۳۴۸).
-
چکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) čekidan ۱. چکهچکه ریختن آب از جایی یا چیزی.۲. فروریختن آب از جایی بهصورت چکههای پیدرپی.۳. [قدیمی] ترکیدن.
-
واکفیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [قدیمی] vākafidan شکافته شدن؛ ترکیدن و باز شدن پوست میوه: ◻︎ تا گلستانشان سوی تو بشکفد / میوههای پخته بر خود واکفد (مولوی۱: ۳۵۳).
-
کفتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [پهلوی: kāftan] ‹کافتن، کفتیدن، کفیدن› [قدیمی] kaftan ۱. شکافتن؛ ترکاندن.۲. (مصدر لازم) ترکیدن؛ شکافته شدن: ◻︎ چو زد تیغ بر فرق آن نامدار / سرش کفت از آن زخم همچون انار (دقیقی: ۱۱۳).
-
ترک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹تراک› tarak ۱. شکاف؛ رخنه.۲. (اسم صوت) ‹تراک، طراق، تراغ› صدایی که از شکستن یا ترکیدن چیزی برآید.۳. [قدیمی] خندقی که گرداگرد حصار و قلعه حفر کنند.
-
تراک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) ‹طراق، تراغ› tarāk ۱. صدای شکستن یا ترکیدن چیزی.۲. (اسم) ‹ترک› چاک؛ شکاف؛ رخنه.۳. صدای رعد: ◻︎ وآن شب تیره کآن ستاره برفت / وآمد از آسمان به گوش تراک (خسروی: شاعران بیدیوان: ۱۷۹).
-
زهره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) zahre ۱. (زیستشناسی) عضوی کیسهمانند که به کبد چسبیده و صفرا در آن جا دارد؛ کیسۀ زرداب؛ کیسۀ صفرا.۲. [مجاز] دلیری؛ یارا؛ جرئت. Δ قدما معتقد بودند که ترس شدید سبب ترکیدن زهره میشود: ◻︎ یکی زهرۀ خرج کردن نداشت / زرش بود و یارای خوردن ندا...