کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترکیب چندماده با هم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
خوش ترکیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی، مقابلِ بدترکیب] xoštarkib ۱. دارای اندام زیبا و متناسب؛ خوشاندام.۲. خوششکل.
-
جستوجو در متن
-
هم بسته
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) hambaste فلزی که با یک یا چند فلز دیگر ترکیب شده باشد؛ همجوش؛ آلیاژ.
-
تسالم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasālom با هم صلح کردن؛ با هم آشتی کردن.
-
تشاور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tašāvor با هم مشورت کردن؛ با هم کنکاش کردن.
-
تماشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tamāši با هم راه رفتن؛ با هم قدم برداشتن.
-
تحادث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahādos با هم حدیث گفتن؛ با هم سخن گفتن.
-
تهایج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tahāyoj با هم برجستن به کارزار؛ با هم به کارزار برخاستن.
-
تعادل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ta'ādol با هم برابر شدن؛ با یکدیگر راست آمدن؛ با هم میزان و برابر بودن.
-
تواطؤ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tavāto' با هم سازش کردن؛ با یکدیگر موافقت و سازگاری کردن؛ با هم سازش کردن در کاری.
-
تعادی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] ta'ādi ۱. با هم دشمنی کردن؛ با هم دشمن شدن.۲. با هم در دویدن مسابقه گذاشتن.
-
متناسب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَناسب] mote(a)nāseb ۱. کسی یا چیزی که با دیگری نسبت و همانندی داشته باشد؛ دارای تناسب و هماهنگی.۲. چیزی که اجزای آن با هم هماهنگ باشد؛ خوشترکیب.
-
آشمیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [مخففِ آشامیدن] 'āšmidan نوشیدن: ◻︎ خوشدل شد و آرمید با او / هم خورد و هم آشمید با او (نظامی۳: ۴۱۶).
-
قافله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: قافلَة، جمع: قَوافِل] qāfele گروهی از مردم که با هم به سفر بروند یا با هم از سفر برگردند؛ کاروان.
-
مقایسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: مقایَسَة] moqāyese دو چیز را با هم سنجیدن؛ دو کار یا دو چیز را با هم اندازه گرفتن.