کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تروتازه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
رطیب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] ratib تر؛ تروتازه.
-
طری
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: طریّ] [قدیمی] tari تروتازه؛ شاداب؛ باطراوت.
-
سبزشاخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sabzšāx شاخۀ سبز؛ شاخۀ تروتازۀ درخت.
-
طراوت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: طراوة] tarāvat ۱. تروتازه شدن.۲. تازگی؛ شادابی.
-
نضرت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: نضرة] [قدیمی] nazrat ۱. تروتازه و شاداب شدن.۲. شادابی و خرمی گیاه.
-
شادخ
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] šādex ۱. کودک.۲. جوان.۳. ریزه و نازک و تروتازه.
-
ترد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tord ۱. هر چیزی که زود شکسته شود؛ زودشکن.۲. نازک.۳. [قدیمی] تروتازه.
-
سرسبز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] sarsabz ۱. تروتازه؛ باطراوت.۲. جوان.۳. کامکار؛ شادکام.
-
اخضر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'axzar ۱. سبزرنگ.۲. آبیرنگ.۳. [مجاز] شاداب؛ تروتازه.۴. (اسم) [مجاز] دریا.
-
غضاضت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غضاضَة] [قدیمی] qazāzat ۱. فروخواباندن چشم.۲. آهسته کردن آواز.۳. تروتازه شدن گیاه یا چیز دیگر.۴. تازهروی شدن.۵. کم شدن قدر کسی و فروافتادن از مرتبۀ خود؛ خواری؛ ذلت؛ منقصت.
-
ترک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مصغرِ تر] [قدیمی] tarak ۱. مرطوب.۲. تروتازه.۳. (اسم، صفت) دوشیزه و دختر زیبا.۴. (اسم) نوعی حلوا که از قند و نشاسته و تخم ریحان درست کنند.
-
خوشاب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xo(u)šāb ۱. کمپوت.۲. آبدار؛ تروتازه: میوۀ خوشاب.۳. [قدیمی] خوشآبورنگ (بیشتر در صفت جواهر مخصوصاً مروارید).
-
غض
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: غضّ] [قدیمی] qaz[z] ۱. فروخواباندن چشم: غضّ بصر.۲. پایین آوردن آواز: غض صوت.۳. (صفت) تازه؛ تروتازه.۴. (اسم) شکوفۀ نازک.۵. (صفت) تازهرو و خندان.۶. (اسم) گوسالۀ نوزاد.
-
ترانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tarāne ۱. (موسیقی) سرود؛ نغمه.۲. (ادبی) دوبیتی: ◻︎ هر نسفتهدُری دُری میسفت / هر غزاله ترانهای میگفت (نظامی۴: ۶۲۷).۳. [قدیمی] تروتازه.۴. [قدیمی] معشوق جوان.۵. [قدیمی] جوان خوشصورت.