کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترحم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترحم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarahhom ۱. رحم داشتن؛ مهربانی کردن.۲. بر سر لطف و مهربانی آمدن؛ رحم کردن.
-
جستوجو در متن
-
رقت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی. فارسی] reqqat[']angiz آنچه رقت و دلسوزی و ترحم شخص را برمیانگیزد.
-
ویحک
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی] [قدیمی] veyhak ۱. در مقام ترحم، مدح، و تعجب میگویند.۲. در هنگام تٲسف به کار میرود؛ افسوس بر تو.
-
ابقا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ابقاء] 'ebqā ۱. باقی گذاشتن؛ برجا گذاشتن چیزی.۲. پایدار نگه داشتن.۳. [قدیمی] زنده داشتن.۴. [قدیمی] رحم کردن به حال کسی؛ ترحم؛ شفقت.
-
تیزدندان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) tizdandān ۱. دارای دندانهای تیز و بُرنده.۲. [مجاز] حریص؛ طمعکار.۳. [مجاز] درنده: ◻︎ ترحم بر پلنگ تیزدندان / ستمگاری بُوَد بر گوسفندان (سعدی: ۱۷۹).
-
سوختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: sōxtan] suxtan ۱. آتش گرفتن چیزی؛ مشتعل شدن.۲. آسیب دیدن بدن از آتش، آب جوش، یا هر چیز سوزنده؛ سوزیدن.۳. (مصدر متعدی) آتش زدن در چیزی و چیزی را در آتش افکندن؛ سوزاندن.۴. تیره شدن پوست از آفتاب یا حرارت.۵. [مجاز] تباه شدن؛ از بین...