کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ترب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tarb ۱. مکر؛ حیله؛ تزویر.۲. زبانآوری؛ چربزبانی: ◻︎ اندر آمد مرد با زن چربچرب / گندهپیر از خانه بیرون شد به ترب (رودکی: ۵۳۴).۳. (اسم مصدر) گزافگویی.۴. حرکت از روی ناز یا قهر.
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] terb همسال؛ همزاد.
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] to(a)rb خاک.
-
ترب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) tor[o]b گیاهی یکساله، با برگهای درشت. گلهای آن شبیه شببو و بهرنگ بنفش یا سفید، ریشۀ آن شبیه چغندر، پوستش سفید یا سیاه، طعمش تندوتیز، با ویتامینهای A، B، و C و فسفر، و از سبزیهای خوردنی است. اشتهاآور و محرک عمل رودهها میباش...
-
واژههای مشابه
-
ترب سیاه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) torobsiyāh نوعی ترب با پوست سیاه و ویتامینهای A، B ، و C ، ضد اسکوربوت و مفید برای مبتلایان به بیماریهای سیاتیک، درد اعصاب، نقرس، و سنگ کلیه.
-
واژههای همآوا
-
طرب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tarab شادی؛ شادمانی.
-
جستوجو در متن
-
اتراب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ تِرب] [قدیمی] 'atrāb = ترب
-
تربز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) torbe(o)z تُرُب.
-
تربچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) torobče از سبزیهای خوردنی از نوع ترب. ریشۀ آن سرخرنگ و کوچکتر از ترب، دارای ویتامینهای A، B، و C و املاح معدنی است. برگ آن نیز مقداری ویتامین C دارد.
-
افیوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از یونانی] (زیستشناسی) 'afiyus گیاهی با ساقۀ بلند، برگهای بسیار سبز، میوهای سیاهرنگ به اندازه خیار، گلهای زردرنگ و ریشهای شبیه ترب کوچک که در طب قدیم به عنوان داروی مُقَیی و مسهل به کار میرفته؛ ترب صحرایی.
-
بدران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] be(a)drān گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو؛ گندگیاه: ◻︎ عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاقاطعمه: مجمعالفرس: بدران).
-
خردل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: خردَل] xarda(e)l ۱. سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانههای گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه میشود.۲. (زیستشناسی) گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگهایی شبیه برگ ترب، گلهای زردرنگ، دانههای ریز و قهوهای، و طعم تند؛ سپندان.۳. (زیس...