کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تراشۀ رنگ دانه ای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تراشه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tarāše آنچه از تراشیدن چوب یا چیز دیگر به زمین بریزد؛ ریزۀ چوب.
-
جستوجو در متن
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] rang جامۀ ژنده و رنگین که درویشان بر تن میکردند؛ جبۀ درویشان به رنگ کبود یا دوختهشده از تکههای رنگارنگ؛ خرقه: ◻︎ از آن پوشی تو رنگ ای از خدا دور / که تا گویندت این مرد خداییست (اثیرالدین اخسیکتی: مجمعالفرس: رنگ).
-
پنج انگشت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) panj[']angošt ۱. (زیستشناسی) = انگشت۲. آلت چوبی که با آن خرمن کوفته را بر باد میدهند تا کاه از دانه جدا شود؛ انگشته؛ چارشاخ.۳. (زیستشناسی) درختچهای با برگهای پنجهای شبیه برگ شاهدانه و گلهای زیبا بهصورت سنبله به رنگ آبی مایل به بنفش ...
-
لان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] lān ۱. بیوفایی: ◻︎ میآیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان / برکندهای ز خشم دل از یار مهربان (مولوی: لغتنامه: لان).۲. بیحقیقتی.
-
سرمه ای
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت نسبی، منسوب به سرمه) ‹سرمهای› sorme'(y)i ۱. رنگ تیره مخلوط از سیاه و آبی.۲. (صفت نسبی) دارای چنین رنگی.
-
رنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: rang] rang ۱. نمود اشیا بر اثر بازتاب نور از آنها.۲. مادهای تهیهشده از مواد معدنی، گیاهی، یا روغنی که برای رنگآمیزی یا نقاشی به کار میرود.۳. [مجاز] رواج؛ رونق: ◻︎ به خان اندر آی ار جهان تنگ شد / همه کار بیبرگ و بیرنگ شد (فردوسی: ...
-
آچاردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹آچاریدن› [قدیمی] 'āčārdan ۱. درهم آمیختن: ◻︎ فلک مر خاک را ای خاکخور در میوه و دانه / ز بهر تو به شور و چرب و شیرین میبیاچارد (ناصرخسرو: ۲۰۲).۲. چاشنی و آچار به خوراک زدن.
-
غن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹غنگ› [قدیمی] qan سنگی که بر تیر عصاری میبستند تا دانه در زیر آن فشرده و روغنش گرفته شود؛ سنگ عصاری: ◻︎ جمله صید این جهانیم ای پسر / ما چو صعوه مرگ بر سان زغن ـ هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر / مرگ بفشارد همه در زیر غن (رودکی: ۵۰۵).
-
بادرنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vātrang] bādrang ۱. ‹بادارنگ، واترنگ، وارنگ، بادرنج› (زیستشناسی) = بالنگ: ◻︎ بین که دیباباف رومی در میان کارگاه / دیبهی دارد به کار اندر به رنگ بادرنگ (منوچهری: ۶۱).۲. [قدیمی] گاهواره: ◻︎ ای حبهدزد بوده ز گاواره تا به گور / وی زنبهم...
-
آسمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: āsmān] 'ās[e]mān ۱. (نجوم) فضای بیپایان و نیلگون که بالای سر ما دیده میشود. رنگ آبی آن، رنگ هوایی است که کرۀ زمین را احاطه کرده است.۲. (نجوم) فضایی که ستارگان و کهکشانها در آن قرار دارند.۳. سقف بنا.۴. نیروهایی ماوراءالطبیعه که بر...