کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تدریج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تدریج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] tadrij ۱. درجهبهدرجه پیش رفتن؛ پلهپله بالا رفتن.۲. آهستهآهسته و گاهگاه کاری کردن.
-
جستوجو در متن
-
کم کم
فرهنگ فارسی عمید
(قید) ‹کمکمک› kamkam اندکاندک؛ به تدریج.
-
متدرج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: متَدرج] [قدیمی] mote(a)darrej درجهبهدرجه؛ آهسته؛ بهتدریج.
-
مرشح
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] moraššah تربیتشده؛ بهتدریج پروردهشده.
-
خوش خوشک
فرهنگ فارسی عمید
(قید) [عامیانه، مجاز] xošxošak کمکم؛ بهتدریج.
-
تکامل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] takāmol ۱. رو به کمال رفتن؛ بهتدریج کامل شدن.۲. به کمال رسیدن.
-
مزمن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] mozmen ۱. کهنه؛ دیرینه؛ آنچه زمان درازی بر آن گذشته.۲. [مقابلِ حاد] (پزشکی) ویژگی هر بیماری طولانیمدت که به تدریج بروز میکند.
-
ظفره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: ظفرَة] (پزشکی) [قدیمی] zafare گوشت یا پوستی زائد که در گوشۀ چشم پدید آید و بهتدریج سبب نابینایی شود؛ ناخنۀ چشم.
-
بدرقه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بدرقَة] badraqe ۱. رهبر؛ راهنما.۲. (اسم مصدر) رهبری.۳. (اسم مصدر) مشایعت.۴. (طب قدیم) آب نیمگرم یا سوپ که پس از خوردن مسهل بهتدریج میخورند.
-
خام سوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) xāmsuz ویژگی چیزی که از حرارت زیاد ظاهرش سوخته و باطنش خام باشد(گوشت): ◻︎ دل را ز درد و داغ بهتدریج پخته کن / هش دار، خامسوز نسازی کباب را (صائب: لغتنامه: خامسوز).
-
قزلباش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی: (سرخسر)] [منسوخ] qezelbāš هریک از سپاهیان شیعهمذهب شاهاسماعیل اول که از حامیان سلطنت صفوی بودند. Δ آنها را به مناسبت کلاه سرخرنگی که بر سر میگذاشتند قزلباش مینامیدند و بهتدریج تمام ارتش صفویه به این اسم نامیده شد.
-
پله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [جمع: پلکان] pelle ۱. پایه؛ مرتبه؛ درجه.۲. هر مرتبه و پایه از نردبان یا راهرو بین طبقات پایین و بالای عمارت؛ زینه.〈 پلهٴ ترازو: کفۀ ترازو.〈 پلهپله:۱. درجهبهدرجه؛ بهتدریج.۲. از یک پله به پلۀ دیگر.
-
جسته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ja(e)ste ۱. جهیده.۲. گریخته.۳. رهاشده.〈 جستهجسته: کمکم؛ بهتدریج.〈 جستهگریخته:۱. بهطور پراکنده.۲. گاه و بیگاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن.
-
رفته
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [جمع: رفتگان] rafte ۱. گذشته؛ سپریشده: عمر رفته.۲. [مجاز] درگذشته؛ مرده.۳. [مقابلِ آمده] روانهشده.۴. [قدیمی] از دسترفته.۵. (صفت مفعولی) [قدیمی] برزبانآمده؛ گفتهشده.〈 رفتهرفته: (قید) بهتدریج و تٲنی؛ کمکم؛ اندکاندک.