کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تخته بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
تخته بند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) taxteband ۱. (پزشکی) پارچۀ نازک یا نواری که با تختۀ نازک روی عضوی که استخوانش شکسته باشد میبندند.۲. (صفت) چیزی که با تخته و نوار بسته شده باشد.
-
تخته پل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] taxtepol پل چوبی.
-
تخته پوست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹پوستتخته، پوستتخت› taxtepust پوست خشککردۀ گوسفند که درویشان بر دوش گیرند یا بر آن بنشینند.
-
تخته قاپو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. ترکی] [قدیمی] taxteqāpu ساکن شهر یا ده.
-
تخته نرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) taxtenard = نرد
-
جستوجو در متن
-
مهره باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی] mohrebāz ۱. آنکه شطرنج یا تختهنرد بازی میکند.۲. [مجاز] حقهباز.
-
کعبتین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: کعبتَین، تثنیۀ کعبَة] [قدیمی] ka'bateyn دو طاس کوچک که در بازی نرد به کار میرود؛ دو مهرۀ مکعب که بر هر یک خالهایی از یک تا شش رسم شده. آنها را با دست بر روی تخته میاندازند و مطابق خالهایی که بیاید بازی میکنند.
-
سه شش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] sešeš در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با شش خال بنشینند. Δ در قدیم تختهنرد را با سه طاس بازی میکردند: ◻︎ گر شاه سهشش خواست سهیک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹).
-
سه یک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) seyek ۱. یکسوم چیزی؛ ثلث.۲. (اسم) [قدیمی] در بازی نرد، هنگامی که هر سه طاس با یک خال بنشینند. Δ در قدیم تختهنرد را با سه طاس بازی میکردند: ◻︎ گر شاه سهشش خواست سهیک زخم افتاد / تا ظن نبری که کعبتین داد نداد (ازرقی: ۹۹).
-
نرد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) nard ۱. نوعی بازی که ابزار آن شبیه شطرنج و مرکب از تخته و ۳۰ مهره (۱۵ مهرۀ سفید و ۱۵ مهرۀ سیاه) و دو طاس میباشد؛ تختهنرد.۲. [قدیمی] تنۀ درخت؛ ساقۀ درخت: ◻︎ ز خاکی که خون سیاوش بخورد / به ابر اندرآمد یکی سبزنرد (فردوسی: ۲/۳۷۵)، ◻︎ مردم اندر خو...
-
دست
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dast، جمع: دستان] dast ۱. (زیستشناسی) عضوی از بدن انسان از شانه تا سرانگشتان.۲. عضوی از بدن انسان از سرانگشتان تا مچ: ◻︎ گرفتش دست و یکسو برد از آن پیش / حکایت کرد با او قصهٴ خویش (نظامی۲: ۲۴۸).۳. (زیستشناسی) هریک از دو پای جلو چهارپ...