کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبرزین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تبرزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) tabarzin ۱. نوعی تبر که بعضی درویشان به دست میگیرند.۲. سلاحی به شکل تبر با دستۀ آهنی که هنگام سواری در کنار زین اسب آویزان میکردند.۳. [قدیمی] = تبرزد
-
واژههای همآوا
-
طبرزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تبرزین] [قدیمی] tabarzin = تبرزین
-
جستوجو در متن
-
تورزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] tavarzin = تبرزین
-
طبرزین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: تبرزین] [قدیمی] tabarzin = تبرزین
-
نجک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نچک› [قدیمی] najak تبرزین؛ ناچخ.
-
چخماخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] čaxmāx ۱. = چخماق۲. [قدیمی] کیسۀ کوچکی که در آن نخ و سوزن و انگشتانه میگذارند.۳. [قدیمی] تبرزین.
-
چکاچاک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم صوت) [مخففِ چاکاچاک] ‹چکاچک، چکچاک، چکچک، چخاچخ، چقاچاق، چقاچق› čakāčāk صدای به هم خوردن سلاحهایی از قبیل شمشیر، گرز، تبرزین، و امثال آنها یا هر صدایی مانند آن: ◻︎ برآمد چکاچاک زخم تبر / خروش سواران پرخاشخر (فردوسی: ۵/۱۸۱).
-
تبرزد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: tawarzat] ‹طبرزد، تبرزه› [قدیمی] tabarzad ۱. نبات: ◻︎ از دست دوست هرچه ستانی شکر بُوَد / وز دست غیر دوست تبرزد تبر بُوَد (سعدی۲: ۴۳۳).۲. قطعههای بلوری و معدنی نمک؛ تبرزین.
-
ناچخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [سنسکریت] ‹نچک› [قدیمی] nāčax ۱. تبرزین: ◻︎ ناچخی راند بر گلوش دلیر / چون بر اندام گور پنجهٴ شیر ـ اژدها را درید کام و گلو / ناچخ هشتمشت ششپهلو (نظامی۴: ۵۷۴).۲. نیزۀ کوتاه.