کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تبدیل به جسم جامد کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
گداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) godāxtan ۱. فلز یا چیز دیگر را به قوۀ حرارت ذوب کردن.۲. (مصدر لازم) آب شدن یا واشدن جسم جامد در اثر حرارت؛ گدازیدن؛ پزاختن.
-
خاکستر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: ātur-astar] xākestar مادۀ معدنی نرمی که پس از سوختن یک جسم جامد به جا میماند.
-
جلیدیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جلیدیَّة] (زیستشناسی) [قدیمی] jalidiy[y]e جسم جامد و غیرحاجب ماورا به شکل عدس که در قسمت خلفی حدقۀ چشم قرار دارد؛ عدسی چشم.
-
مستحیل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] mostahil ۱. محال؛ نابودنی؛ امری که محال و غیر ممکن به نظر آید.۲. از حال خود برگشته؛ تغییرشکلیافته.۳. (اسم، صفت) جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد.۴. مکار؛ حیلهگر.
-
اسیدبوریک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: acide borique] (شیمی) 'asidborik جسمی جامد، سفید، بیبو، و براق به شکل گرد با پوستههای ریز که از ترکیب بورات دوسدیم با محلول اسید کلریدریک بهدست میآید و برای ضدعفونی کردن بهکار میرود؛ جوهر بوره.
-
گچ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹گرچ› gač جسمی جامد و سفید شبیه خاکستر که از حرارت دادن سنگ گچ در کوره بهدست میآید و وقتی آن را در آب خمیر کنند بهزودی سفت و محکم میشود و خود را میگیرد. غالباً برای سفید کردن اتاقها و قالبگیری و مجسمهسازی به کار میرود.
-
احیا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: احیاء] 'ehyā ۱. رونق دادن.۲. شبزندهداری کردن؛ شب را به عبادت گذراندن.۳. (اسم) در تشیع، هریک از شبهای نوزدهم، بیستویکم، و بیستوسوم ماه رمضان که در آن شبزندهداری و عبادت میکنند؛ شب قدر.۴. (شیمی) ترکیب شدن جسم با هیدروژن.۵....
-
پریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: parītan] ‹پاریدن› paridan ۱. پرواز کردن.۲. بالوپر زدن پرندگان در هوا.۳. جهیدن.۴. [عامیانه] جستن از جا بهطور ناگهانی.۵. بخار شدن و به هوا رفتن جسم فرّار از قبیل الکل، بنزین، و آمونیاک.
-
ریاضت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: ریاضة] riyāzat ۱. (تصوف) تحمل رنج برای تهذیب نفس و کسب اخلاق خوب.۲. تحمل رنج و مشقت.۳. [قدیمی] به کار انداختن عضلات بدن برای تقویت جسم؛ ورزش.۴. [قدیمی] رام کردن اسب.
-
تفسیر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: تَفاسیر] tafsir ۱. معنی کلامی را بیان کردن؛ واضح و آشکار ساختن معنی سخن.۲. شرح و بیان.۳. (ادبی) در بدیع، بیان کردن مضمونی در الفاظ فشرده و پوشیده و بعد به شرح آن پرداختن، مانند این شعر: به کردار دل و عیش و سرشک و جسم من داری /...
-
تعمیه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تعمیَة] ta'miye ۱. [مجاز] پوشیده ساختن معنی؛ معما گفتن.۲. (ادبی) در بدیع، بیان مطلبی به قلب و تصحیف و تبدیل کلمات یا بیان کردن مطلبی به شکل رمز و غوامض حساب که پس از تفکر و تعمق بسیار معنی آن کشف شود.۳. [قدیمی] نابینا کردن؛ کور ...
-
بزاق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] bozāq آب دهان که از غدههای مخصوص زیر زبان ترشح میشود و علاوه بر نرم کردن غذا مقداری از نشاستۀ آن را تبدیل به قند میکند؛ خدو.
-
قالب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: قوالب] ‹کالب› qāleb ۱. ظرفی که در آن فلز گداخته یا چیز دیگر را میریزند تا به شکل و اندازۀ آن درآید.۲. تکۀ چوب تراشیده به اندازۀ پای انسان که درون کفش میگذارند.۳. شکل؛ هیبت.۴. جسم؛ تن؛ بدن؛ کالبد.۵. واحد شمارش برای قطعات بریده شده ...
-
عقل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'aql ۱. (ادبی) در عروض، انداختن لام متحرک از مفاعلتن که تبدیل به مفاعلن شود.۲. [قدیمی] بستن و بند کردن.۳. [قدیمی] بستن بازو و پای شتر.
-
دود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: dut] dud ۱. جسم تیرهرنگ شبیه بخار یا ابر که هنگام سوختن چیزی از آن جدا میشود و به هوا میرود.۲. [قدیمی، مجاز] ناله.〈 دود دادن: (مصدر متعدی) چیزی را نزدیک دود یا میان دود قرار دادن برای خشکانیدن آن.〈 دود زدن: (مصدر لازم) [عام...