کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
تام تام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
تام تام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: tam-tam] (موسیقی) tāmtām نوعی ساز؛ صفحۀ فلزی گرد که آن را آویزان میکنند و با چکش مینوازند.
-
جستوجو در متن
-
کلیه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی: کلـیَّة] kolliy[y]e ۱. همه؛ همگی.۲. [قدیمی] کامل؛ تام.
-
کاملةالوداد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] kamelatolvedād ۱. دارای دوستی تام.۲. در دورۀ قاجار، ویژگی دولتهایی که با هم قراردادهای دوستانه میبستهاند.
-
کلی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به کلّ) [عربی. فارسی] kolli ۱. هرچیز دارای عمومیت؛ عمومی.۲. تام؛ تمام؛ کامل.۳. [مقابلِ جزئی] خیلی؛ بسیار؛ زیاد.۴. (قید) [قدیمی] تماماً.
-
تسویف
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] tasvif ۱. وعدۀ امروزوفردا دادن؛ مماطله کردن.۲. اختیار تام دادن در کاری به کسی که هرچه بخواهد بکند.
-
جامع الاطراف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] jāme'ol'atrāf ۱. آنچه در آن رعایت همۀ جوانب شده باشد؛ تام؛ تمام؛ کامل.۲. [مجاز] شخصی که دارای معلومات گسترده باشد.
-
کلام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] kalām ۱. قول؛ سخن.۲. سخنی که مفید معنی تام باشد؛ عبارت یا جملهای که از مسند و مسندالیه ترکیب شود و دارای معنی باشد.〈 کلام پهلودار: [مجاز] = سخن 〈 سخن پهلودار〈 کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم.
-
اسطرلاب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹اُصطرلاب، اُسترلاب، سُطُرلاب، سُتُرلاب، سُرلاب› (نجوم) [قدیمی] 'ostorlāb وسیلهای به شکل چند صفحۀ مدرج برای اندازهگیری ارتفاع ستارگان و مشخص کردن مکان آنها.〈 اسطرلاب مسطح: (نجوم) [قدیمی] اسطرلابی دارای صفحۀ م...
-
حسن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی، جمع: مَحاسِن] hosn ۱. خوبی؛ نیکویی: حسن نیت.۲. (اسم) ویژگی مثبت؛ امتیاز.۳. زیبایی؛ جمال.〈حسن تخلص: (ادبی) در بدیع، بیت یا مصراعی که هنگام گریز از تغزل به مدح ممدوح شیوهای پسندیده و کلمات متناسب و دلنشین در آن به کار رود تا میا...